تحلیل سیاسی؛ ضرورت بازگشت به منطق رخدادها
در فضای پرالتهاب کنونی، تحلیلهای سیاسی بیش از هر زمان دیگر نیازمند انسجام، عمق و وفاداری به منطق رخدادها هستند. نادیده گرفتن رابطهعلّی و ترتیب منطقی وقایع، نه تنها درک صحیح از شرایط را دشوار میسازد، بلکه راه را برای برداشتهای سطحی، واکنشی و بعضاً مغرضانه هموار میکند.
واقعیت این است که بسیاری از تحلیلهایی که این روزها در رسانهها و شبکههای اجتماعی منتشر میشوند، بیشتر بازتاب دهنده احساسات و مواضع سیاسی لحظهای هستند تا بررسیهای ساختارمند و مستدل. این شیوه، در بهترین حالت تنها میتواند بخشی از واقعیت را نمایان کند؛ اما در فهم کلیت یک بحران یا پدیده، کارآمد نخواهد بود.
بهعنوان نمونه، در روزهای اخیر «جنگ» به یکی از محورهای اصلی گفتمان سیاسی بدل شده است. بااینحال، در اغلب تحلیلهای منتشرشده، کمتر به این پرسش بنیادی پرداخته میشود که ریشههای این جنگ چیست و چرا آغاز شده است؟
در یک تحلیل ساختارمند، قبل از پرداختن به پیامدهای جنگ یا موقعیت طرفین درگیری، باید به سراغ علل و عوامل شکلگیری آن رفت. آیا این جنگ از دل سیاستهای منطقهای جمهوری اسلامی ایران زاده شده است؟ یا آنکه باید آن را واکنشی به طرح های بلند مدت غرب، به رهبری ایالات متحده و از مسیر متحد استراتژیکش اسرائیل، در راستای تغییر توازن قوا در خاورمیانه تلقی کرد؟
دو رویکرد عمده در پاسخ به این سؤال وجود دارد:
دیدگاه اول بر نقش مستقیم ایران در ایجاد شرایط جنگی تأکید دارد. از این منظر، حمایتهای منطقه ای ایران از گروههای مقاومت، مداخلات سیاسی و نظامی در کشورهای همسایه، و افزایش سطح تقابل با اسرائیل، از جمله عواملی هستند که ممکن است به تشدید تنشها و در نهایت آغاز جنگ منجر شده باشند.
دیدگاه دوم، ریشهبحران را در سیاستهای کلان و بلندمدت غرب برای مهار محور مقاومت و تضعیف جایگاه ایران در معادلات منطقهای میداند. در این چارچوب، اسرائیل بهعنوان بازوی اجرایی این استراتژی عمل کرده و درگیریهای اخیر را باید بخشی از یک پروژه بزرگتر برای بازطراحی نظم سیاسی خاورمیانه دانست.
فارغ از این دو روایت، آنچه اهمیت دارد این است که تحلیل سیاسی باید از سطح به عمق حرکت کند و از نشانهها به ریشهها برسد. تنها در این صورت است که میتوان تصویری واقعی و قابل اتکا از وقایع ارائه داد و درک درستی از آنچه در منطقه میگذرد، به دست آورد.
در نهایت، سیاستورزی بدون تحلیل منسجم و مبتنی بر پیوستگی رویدادها، شبیه حرکت در مه است. روشن کردن مسیر، نیازمند آن است که نه فقط «چه چیزی» رخ داده، بلکه «چرا» و «چگونه» آن رخداد به وقوع پیوسته، با دقت مورد توجه قرار گیرد.
جنگ ۱۲ روزه اسرائیل و ایران؛ از عملیات سنگرشکن تا آتشبس ناهمخوان ترامپ
در جریان جنگ ۱۲ روزه میان اسرائیل و ایران، تحولات کم سابقهای رخ داد که نه تنها معادلات نظامی منطقه را دستخوش تغییر کرد، بلکه پرسشهای تازه ای را درباره اهداف و نیتهای بازیگران اصلی در این بحران به میان آورد. در میانه این تنشها، درخواست غیرمنتظره دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، برای برقراری آتشبس، آنهم تنها یک روز پس از حمله سنگین ارتش ایالات متحده به تأسیسات هستهای ایران، به موضوعی پرابهام و چند وجهی تبدیل شد.
در عملیات یاد شده، بمبافکنهای استراتژیک B-2 ارتش آمریکا، ۱۲ بمب فوقسنگرشکن MOP را بر تأسیسات هستهای فردو و دو بمب دیگر از همین نوع را بر سایت نطنز فرود آوردند. همزمانی این حمله کم سابقه با درخواست آتشبس از سوی چهره ای همچون ترامپ، که خود یکی از معماران فشار حداکثری علیه ایران بوده است، گویای ابعاد پیچیدهتری از این بحران است که نمیتوان آن را صرفاً در چارچوب واکنشهای نظامی تحلیل کرد.
این رخدادها، بار دیگر اهمیت جایگاه ژئوپلیتیکی ایران در معادلات منطقهای و جهانی را برجسته کرده و موجب بازآرایی در رویکردهای فکری، سیاسی و نظامی بازیگران منطقهای شده است. دولتهای مستقر در خاورمیانه، هر یک متناسب با منافع و ملاحظات راهبردی خود، در حال ارزیابی پیامدهای این درگیری و اتخاذ مواضع تازه اند.
در چنین شرایطی، تحلیل دقیق تر نیتها، زمانبندیها، و مواضع علنی و پنهانی بازیگران درگیر، میتواند درک شفافتتری از آینده تنشها در منطقه ارائه دهد؛ آینده ای که ممکن است به زودی، از سطح یک بحران موقت فراتر رود و به بخشی از ساختار دائم معادلات خاورمیانه تبدیل شود.
تداوم جنگ، سکوت قدرتها و چشمانداز مبهم دموکراسی در ایران
همزمان با تداوم جنگ در غزه و منطقه، نقش دولت اسرائیل و حامیان بینالمللیاش در نقض آشکار قوانین بینالمللی بیش از پیش مورد توجه قرار گرفته است. این در حالی است که برخی تحلیلها ایران را عامل اصلی آغاز جنگ میدانند، بیآنکه به واقعیتهای میدانی و ساختار قدرت جهانی اشاره کنند. اما در این میان، سؤال مهمتری نیز مطرح است: آیا سرنگونی جمهوری اسلامی از طریق نیرویی خارجی، به نفع جنبش آزادیخواهی مردم ایران خواهد بود؟
جنگی با پشتوانه بینالمللی، خارج از قواعد بینالمللی
مجموعه شواهد میدانی و گزارشهای مستقل حاکی از آنند که حمله نظامی گسترده اسرائیل به غزه و سپس به لبنان و سوریه، نه واکنشی صرف به حمله حماس، بلکه بخشی از طرحی حسابشده و با هماهنگی ایالات متحده آمریکا بوده است. تجاوزی که بر پایه بسیاری از اصول حقوق بینالملل، غیرقانونی محسوب میشود.
در سال ۲۰۲۳، پس از حملات خونین حماس در جنوب اسرائیل، بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، با ادعای مبارزه با گروههای وابسته به ایران، عملیات نظامی ویرانگری را آغاز کرد. پیامدهای این حملات، فراتر از غزه رفت و مناطق مختلفی از لبنان و سوریه را نیز درگیر کرد. در ادامه، اسرائیل حتی دست به حملهای مستقیم به خاک ایران زد و آن را بخشی از «نبردی حیاتی برای بقا» خواند.
در نوامبر ۲۰۲۴، دیوان کیفری بینالمللی حکم بازداشت نتانیاهو را صادر کرد، اما او با اطمینان از حمایت آشکار آمریکا و برخی کشورهای اروپایی، بیهراس به نقض قوانین بینالمللی ادامه داد. چنان که ه.ا. هلیِر، پژوهشگر مؤسسه RUSIدر لندن می گوید:
«او می داند که قدرتمندترین بازیگران جهانی یا واکنشی نشان نمیدهند یا حتی او را تقویت می کنند.»
كريم اميل بيطار، استاد دانشگاه در بیروت و پاریس نیز در تحلیلی تندتر میگوید:
«تحولات اخیر آخرین میخ را بر تابوت نظم جهانی لیبرال کوبیدند. پیام روشن است: اگر قدرت نظامی دارید، قانون را زیر پا بگذارید، بیهراس از مجازات.»
آیا اسرائیل به دنبال آزادی مردم ایران است؟
نتانیاهو مدعی است که حملات به زیرساختهای اقتصادی و شهری ایران—از جمله پالایشگاهها، فرودگاهها و مراکز درمانی—در راستای منافع و آزادی مردم ایران است. او حتی وعده «آزادی و دموکراسی» برای مردم ایران میدهد. اما این ادعاها، با اهداف واقعی سیاستخارجی اسرائیل و ساختار قدرت جهانی سازگار نیست. بهویژه که اسرائیل «تعویض قدرت» در ایران را به صراحت هدف خود معرفی کرده است.
برخی تحلیلگران داخلی، بدون ارائه اسناد قابل اتکا، ایران را علتالعلل جنگ معرفی کردهاند. استدلال آنها، عمدتاً مبتنی بر شعارهای ضد اسرائیلی مقامات جمهوری اسلامی است. اما این رویکرد تحلیلی، چشم بر واقعیتهای ژئوپلیتیکی و نقش قدرتهای بینالمللی در شعلهور شدن درگیریها میبندد.
آیا تغییر رژیم از بیرون به سود مردم است؟
پرسش کلیدی این است: اگر رژیم جمهوری اسلامی بواسطه یک نیروی نظامی خارجی سرنگون شود، آیا این امر به سود جنبشهای دموکراسیخواه داخلی خواهد بود؟ تجربهکشورهای منطقه پاسخ روشنی دارد: خیر.
در شرایط فقدان یک اپوزیسیون قدرتمند، متشکل و دارای مشروعیت مردمی، سرنگونی حکومت نه به دموکراسی، بلکه به فروپاشی نظم اجتماعی و قدرتگیری نیروهای اقتدارگرای جدید منجر خواهد شد. آنچه در عراق، لیبی، افغانستان و سوریه رخ داد، نمونههای انکارناپذیری از این واقعیت تلخاند.
امروز در ایران، خلأ یک آلترناتیو دمکراتیک که بتواند نماینده تنوع اتنیکی–فرهنگی جامعه باشد، به وضوح احساس میشود. در غیاب چنین نیرویی، هرگونه مداخله خارجی به جای آزادی، دیکتاتوریتازهنفس و وابسته به قدرتهای جهانی را بر سر کار خواهد آورد.
ضرورت شکلگیری نیروی دموکراتیک و بومی
در چنین شرایط بحرانی، وظیفهنیروهای آزادیخواه و دموکرات بیش از همیشه سنگین است. ساختار پیچیدهاجتماعی و فرهنگی ایران ایجاب میکند که اپوزیسیونی فراگیر، آگاه و متعهد به عدالت و همزیستی مسالمتآمیز شکل بگیرد. تنها چنین نیرویی میتواند مانع از تکرار تجربهتلخ انقلاب ۱۳۵۷ و بازتولید استبدادی دیگر شود.
این مسئولیت بویژه بر دوش روشنفکران جوامع اتنیکی–فرهنگی ایران سنگینی میکند. چرا که توسعهسیاسی بدون درک تنوع اجتماعی، تنها بازتولید سلطه در لباسی نوین خواهد بود.
سخن پایانی:
در میانه بحرانهای منطقهای، جنگافروزیها و سکوت قدرتهای جهانی، آینده ایران به کنش آگاهانهمردم و نیروهای مدنی آن گره خورده است. ایران برای عبور از استبداد، نه نیازمند بمباران و مداخله، بلکه نیازمند ساختن است – ساختن یک بدیل دموکراتیک، ملی و مردمی.
رشید آهنگری
rashid36@web.de