علی طایفی :دهه شصتیها شامل چه کسانی است؟ ویژگیهای فرهنگی و روانشناسی اجتماعی این قشر وسیع چیست؟ چرا باید بر این نسل یا کوهورت چنین تاکید کرد؟ آیا این نسل انقلابی است یا نسبت به هر انقلابی بدگمان است؟ فوبیا و هوبیای این نسل کدامند؟ در این جستار تلاش دارم به شناسایی نسلهای پس از انقلاب بپردازم. این تحلیل چه بسا راهنمایی باشد برای برآوردهای کنشگران اجتماعی در راهبری تحولات آتی کشور تا بدانند برچه بستری از اندیشه اجتماعی قدم نهاده و آمال تغییر را بر میدان عمل طرح میریزند.
نسل دهه شصتی از نظر من در این نوشتار شامل اکثریت کسانی است که سنین ۲۰-۳۰ سالگی خود را در دهه شصت ایرانی طی کردهاند. انتخاب این کوهورت یا نسل جمعیتی-اجتماعی نیز هم از اینروست که این طیف سنی بیشترین کنشگری اجتماعی و سیاسی را در بر میگیرد. از سوی دیگر این طیف نسلی یا کوهورت نزدیکترین نسل متاثر از تصمیمهای خطیر نسل پیشین خود هستند. بمعنای دیگر از نظر جامعهشناسی زمان، همزمانی رویدادهای مهم اجتماعی در یک جامعه مبنایی مفروض برای تعیین کوهورت یا جمعیتی است که برگزیده شده و مورد تحلیل قرار میگیرد. در نهایت اینکه این طیف سنی شامل کسانی است که در آستانه ورود به مبادی نقشهای اجتماعی نظیر تحصیل، شغل، تشکیل خانواده و … هستند.
ترومای انقلاب
نسلی که موتور انقلاب ۵۷ را براه انداخته و آتش تغییر بر نظام سیاسی عصر، سلطنت پهلوی نهاد عمدتا کسانی بودند که در دهه پنجاه در طیف سنی ۲۰-۳۰ سال بودند. این نسل، انقلابی را مدیریت و اجرا کرد که رهبرانش افراد میانسال دهههای پیشین بودند. این نسل که پیشتر بدان پرداختهام و در آینده نیز آن را بیشتر واکاوی خواهم کرد، جمعیتی بودند که با آمال مختلف چپ تا راست، و لیبرال دینمدار تا سوسیالیست دینندار وارد کارزار مبارزه با نظام قدرت شدند. ولی نخستین و مهمترین کسانی که حاصل عملکرد این نسل انقلابیون را مشاهده و تجربه کردند کسانی بودند که کانون بررسی من در این نوشتار است یعنی نسل دهه شصتی.
یکی از مهمترین تجارب دهه شصتیها مشاهده و تجربه روی خشونتبار پس از پیروزی انقلاب ۵۷ بود. این نسل در گوشه و کنار کشور شاهد تحولات نوینی بود، تحولاتی که نه تنها با مدرنیزم شترگاوپلنگ عصر پهلویها فاصله بسیار داشت بلکه حتی در لایههای عمیقتر و تودرتوی سنت نیز غرق شد. سرکوب خونین نیروهای سیاسی نسل دهه پنجاهی، مبارزات مسلحانه، ترور و کشتار همرزمان این نسل انقلابی در میادین اجتماعی و سیاسی چنان فضای اختناقی را فراهم ساخت که در سایه آن هر صدای اعتراضی به نام انقلاب و اسلام خفه شده و به محاق کشیده شد. دهه پنجاهیهای انقلابی در طیف سنی پیشگفته تاب تحمل آرای یکدیگر را نداشته وبجای رویارویی آرا و اندیشه، به رویارویی فیزیکی روی آورده و توسط انقلابیون حاکم بر قدرت به رهبری شیوخ دینی به خاک و خون کشیده شدند.
حاصل انقلاب آزادیبخش، مرگ آزادی و ظهور استبداد نوین دینی شد. نسل دهه شصتی کسانی بودند که بیهیچ مشارکتی در وقوع انقلاب، به یکباره در دره و شکاف عمیق تضادهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی درافتادند. مشاهده انقلابی جرمآفرین، جنایتکار، خشونتگرا، و مملواز تضادهای سخت سیاسی از یکسو و سلطه ناامنی اجتماعی، فرهنکی، اعتقادی و سبک زندگی در جامعه از سوی دیگر فضای زیست اجتماعی دهه شصتیها را بشدت منقلب کرد. تسویه حسابهای سیاسی سخت، اخراج، زندان و اعدامهای فراگیر، حبس کثیری از جوانان دهه پنجاه در زندانهای کشور پس از حبسزدایی زندانیان سیاسی در اوان انقلاب، تصلب ساختار سیاسی را قدرت بخشید.
همزمان، انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه بعنوان بزرگترین خشونت فرهنکی و ضدانقلابی توسط بخشی از دانشآموختگان خشکیده مغز، تفکیک جنسیتی در سطح جامعه، سرکوب مطبوعات، اجبار حجاب، گزینشهای عقیدتی و سیاسی در مراکز تحصیلی و اداری و بگیر و ببند هر ندای خفیفی از اعتراض سبب ساز تبدیل نخستین تجربه تلخ از انقلابی بود که زمان وقوع آن، مردم انقلابی و نسل دهه پنجاهی را مست شیرینی شادی آن کرده بود. این تجربه نخستین ترومای دهه شصتیها بود. ترومای یک انقلاب ضدمردمی، وحشتناک، خشونتبار، دینمدار و جنایتکار. انقلابی که هیچیک از وعدههایش محقق نشد و در آستانه پیروزیاش با شکستی فاحش مواجه شد.
اگرچه پدران و مادران نسل دهه شصتیها در کوران انقلاب حضور داشته و پایههای نظام سیاسی را فروریختند ولی جوانان متعلق به نسل دهه شصتی وقعی به آمال والدین و نسل انقلابی نگذاشته و از همان ابتدای دهه پس از پیروزی و روی کار آمدن حکومت اسلامی با شعایر و مبانی اعتقادی نظام نوین در تعارض افتادند. این نسل دستخوش یک بهت و شوک روانی ناشی از تضاد بین آرمانهای انقلاب و دستاوردهای نخست انقلابیون در قدرت شد. گسست فرهنگی و آرمانی این نسل با نسل پیشین خود از همین زمان شروع به رشد کرد.
ترومای جنگ
آغاز جنگ هشت ساله با کشور همسایه و اجبار اعزام دهه شصتیها به جبهههای جنگی که هیچ از دلایل و ضرورتهای آن نمیدانستند سبب تشدید این بهت روانی و فکری شد. ناامنی، اختناق بنام جنگ، نعمت دانستن جنگ به عنوان خشونتبارترین پیامد قدرتیابی اسلامگرایان سببساز تضادهای عمیق و جدی بین نسلی گردید. بطوریکه در سالهای میانی و واپسین جنگ نرخ مشارکت و بسیج مردم برای دفاع از نظام قدرت زیر نام میهن بشدت رو به کاهش نهاد.
مهاجرت اجباری، نظام خدمت وظیفه اجباری در کوران جنگی فرسایشی و بیهدف، تفکیک اجباری زنان و مردان در جامعه و مراکز حکومتی از دانشگاه تا بدنه نظام اداری و بروکراتیک، اعتقاد اجباری به نظام سیاسی و ولایت فقیه، الزام اجباری به قوانین تحمیلی از سوی نسل حاکم بر قدرت بر نسل جدید و اجبار در سبک زندگی و اندیشه، زمینههای نارضایتی عمومی و بروز تضادهای سیاسی و اجتماعی را پایه گذارد. نسل جوان دهه شصتی با کمترین امید زندکی، در کشاکش بین مرگ و زندگی تا سال ۶۷ تمامی آرزوها و شوق پیریزی آینده مطلوب را از دست داد.
گسترش حاشیه نشینی، فقر عمومی و زندگی کوپنی، انحصار خبر و اطلاعات در فقدان دنیای دیجیتالی و اینترنت و عدم دسترسی به اطلاعات آزاد از یکسو و تداوم تشویش نسلی در کشاکش بین آرزوهای ایدآلیستی، خیالی و موهوم نسل پیشین و نسل آتی جوانان دهه شصتی در هنکامه تشکیل خانواده برای فرزندان و کودکان خود، بسترهای مرگ اعتماد اجتماعی و بدگمانی در روابط اجتماعی مردم را رقم زد. جنگ تحمیلی از سوی حکومن انقلابیون به مردم و جوانان این نسل سبب رشد ترومایی شد که در خاطره این نسل تا سالها باقی مانده است.
بمباران شهرها توسط کشور همسایه، کشته شدن بیش از یکصدهزار نفر و بیش از یک میلیون آسیب دیده و بازمانده جنگی از یکسو و بمباران اعتقادی و سرکوب نظام ولایی اسلامی علیه جوانان معترض به وضعیت موجود از سوی دیگر بر تحکیم و تعمیق این تروما شدت بخشید. هراس از جنگ بعنوان فوبیای گسترده در بین این نسل، دهه شصتیها را نسبت به هرگونه تغییر اجتماعی بدگمان کرده و فقط بعنوان معترض اجتماعی وارد میادین اجتماعی کار و زندگی کرد. برخلاف برخی تیوریهای انقلاب، این بار جنگ بیامان زمینه پاسیویزم و هراس از بحران جدید اجتماعی را فراهم ساخت.
ترومای سیاسی
نزاعهای سیاسی و درگیری احزاب و سازمانهای سیاسی که در دهه شصت به اوج خود رسید دیگر عاملی بود که بر جو ناامنی در کشور دامن زد. عدم گفتگو و دیالوگ میان سازمانهای سیاسی ناظر بر قدرت و توحش خشونتبار قشر پیروز در انقلاب و اسلامیسازی آن، سبب تارومار شدن سازمانهای سیاسی شد. بخش بزرگی از اعضای پیوسته و وابسته به سازمانهای سیاسی ترور، اعدام، حبس و شکنجه شدند و بخشی دیگر ناگزیر از ترک وطن. حزبگریزی از سوی حاکمیت دینی در قدرت به یکی از محوریترین شعارها و الزامات سیاسی مبدل شد. بجز حزبالله هیچ حزب دیگری مجور فعالیت نیافت.
دوگانگی فکری و سیاسی در خلا فعالیت سیاسی احزاب و سازمانها سبب تحکیم استبداد دینی گردید. مرگ خمینی موسوم به رهبر انقلاب نیز از مشروعیت استبداد مطلقه ولایت فقیه نکاست. بحران سیاسی دامنگیر و اختناق سخت و گزنده در جامعه زمینه بازگشت سازمانهای سیاسی دگراندیش به فعالیتهای زیرزمینی را فراهم ساخت. حاکمیت به قتل عام قلم اندیشه روی آورد. یکهتازی در عرصه قدرت با حذف رقبای سیاسی سبب یکتاپرستی در نظام قدرت شد. نسل جوان با کمترین مشارکت در این پروسه، نظارهگر سیاسیزدایی کردن جامعه و سلطه ایدیولوژی قدرت دینی بود.
چنین ترومایی، ذهنیت نسل جوان به سازمانهای سیاسی سرکوب شده در پس از انقلاب را رو به بدگمانی کشاند. دهه شصتیها اگرچه خشونت نظام قدرت دینی را در هزارتوی روابط انسانی و اجتماعی در جامعه میدیدند ولی به مجموعه کنشگرانی که انقلابی نافرجام را پیش بردند، بیاعتماد شدند. در چنین بستری ترومای عضویت در سازمانهای سیاسی از پیش موجود ریشه و قوت گرفت. تفرد و اپولیت (غیرسیاسی)شدن به جای میل به تشکیلات و فعالیتهای سازماندهی شده جای باز کرد. جنبشهای دانشجویی و زنان جایگزین فعالیت احزاب و سازمانهای سیاسی گردید.
ترومای شریعت
این تروما از دیگر فوبیایی است که ذهن نسل دهه شصتی را بشدت آزار میدهد. در کنار انقلاب محتوم به بازتولید استبداد در قامت حکومت دینی و جنگ و ناامنی، تجربه حکومت توتالیتر دینی نیز خود ترومای دیگری بود که دهه شصتیها را درگیر بازبینی مطالبات سیاسی خود کرد. هرچند نسل جوان ۲۰-۳۰ سال دهه شصتی در میادین اجتماعی تحولات سیاسی نقش چندانی نداشتند ولی بنیانهای یک شورش و اعتراض فراگیر و نارضایتی از انقلاب و جنگ را با فوبیای حکومت دینی به نسل بعدی خود انتقال داد. بیباوری به حاکمیت دینی و آرمانهای حکومت اسلامی، دینگریزی و دینستیزی، تضعیف رویکردهای اخلاقی در جامعه ای بشدت فربه از اخلاق دینی بجای اولویتهای توسعهای و آغاز فساد سیستمی در سالهای پایانی دهه شصت یا عصر سازندکی، سبب شد نسل دهه شصتیها به اصلاحات حداقلی توسط اصلاحطلبان درون قدرت نیز تن دهد.
تجربه ترومای حکومت دینی در بدترین و خشونتبارترین شکل و هویت آن سبب شد که نسل دهه شصتیها حتی از پیوند دین و قدرت هراس مضاعف داشته و از آن بیزاری نشان میدهد. توجیه هرگونه سرکوب بنام خدا و دستگاه تجارت دین و مذهب توسط حکام و رهبران دینی از یکسو و راه اندازی ماشین ایدیولوژی دینی و سازوکارهای انضباطی با استناد به متون دینی و امر به معروف و نهی از منکر
روحانیت دینی به نوبه خود زمینهساز فوبیای بازتولید حکومت دینی و دین سیاسی و ایدیولوژیک شد.
اگرچه دین در طی چند صد سال پس از ظهور صفویه بسوی سیاسی شدن سوق یافت و پس از انقلاب ۵۷ شکل عریانتری از پیوند نامبارک با قدرت سیاسی را به نمایش گذارد ولی از همان سالهای نخست در دهه شصت این رویکرد در بین نسل جوان مورد پرسشگریهای آشکار و پنهان قرار گرفت. دهه شصتیها نه تنها از پیوند دین سیاسی یا شریعت دلزده شده و آسیب دیدند بلکه از خیانت، فساد، خشونت و قتلعامهای رهبران دینی در قدرت سیاسی نیز بشدت هراسان و گریزان شدند. ترومای شریعتمداری، فوبیای جدی دیگر این نسل انقلابزده است هرچند در این بستر، بذر دینگریزی و دینزدایی در جامعه و نسلهای آتی آن نیز کاشته شد.
ترومای سلطنت
نظام استبداد شاهی که در طی سدهها سلطه سلطنت در ایران و بویژه در عصر شبهمدرنیزم در دوره سلطنت پهلویها همواره آزمون تلخ خود را پس داده بود. یکتاپرستی و سربریختن بر حلق خلق معترض از رسوم دیرینه نظامهای ولایی شاهی بوده و هست که ویژگی جداییناپذیر تاریخ شاهنشاهی در ایران از کوروش تا پهلوی است. روایت نسل دهه پنجاهی از جنایات، سرکوب، سانسور، زندان، شکنجه و اعدام مخالفان در عصر پهلوی دوم بعنوان دلایل شکلگیری و وقوع انقلاب ۵۷، سبب تغییر نگرش دههشصتیها نسبت به نظام سلطنت گردید.
هرچند هرازگاهی در طی گذر زمان نسلهای دهه هشتاد و نود رگههایی از رجعت به گذشته و تقدیر از رضاخان مشاهده میشود ولی درمیان نسل دهه شصتیها میل به نظام سلطنت به چند دلیل به یک فوبیا مبدل شد. نخست فقدان نهادهای دمکراتیک در ساختار سیاسی و اجتماعی پهلوی دوم بود. امری که سببساز شوریدن همه سازمانهای سیاسی از راست افراطی تا جپ اکسترم علیه نظام ستمشاهی شد. دومین دلیل تجربه نظام استبداد ولایی مذهبی بود که در واقع شیخ جای شاه نشست و همان ساختار دسپوتیزم و اقتدارگرایی ادامه یافت.
دیگر دلیلی که بخشی از دهه شصتیها در ورطه فوبیای بازگشت به سلطنت درغلتیدند عبارت از باور به ناتوانی نظامهای تکسالار، یکتارپرست و مونارکی بود که در چندین فراز تاریخی در دوره پهلویها با کمترین تغییر سیاسی، کشور را رها کردند و مسیولیتی در قبال قدرت خود برعهده نگرفتند. فقدان چنین مسیولیتی بیانگر فقدان مشروعیت ساختار قدرتی بود که در بین مردم از دست داده بود. ترک مسیولیت و کشور یکبار توسط رضا پهلوی و دو بار توسط محمدرضا پهلوی سببساز تقویت این نگرش شد که سلطنتها توان پایداری و مقاومت نداشته و نمیتوان به نظام ولایی شاهنشاهی اعتماد و اتکا کرد.
ترومای چپگرایی
جریان چپ در عصر پهلویها همواره یک جریان آلترناتیو بود. به تعبیر ریمون آرون، قریب بیش از نیمی از مردم جهان در دهه پنجاه در دنیای واقعی و فکری کمونیستی زندگی میکردند. بزرگترین جبهه سازمانیافته مبارز علیه نظام پهلوی و راهگشایان انقلاب ۵۷ نیز عمدتا چپگرایانی بودند که پس از پیروزی انقلاب، خود قربانی اسلامگرایان شده و به قول لومومبا، انقلاب فرزندان خود را خورد! نسل دهه شصتیها از چند منظر چپگریز بودند. نخست ناتوانی جریان چپ در صیانت از آمال و ایدهآلهای تفکر چپ در رویارویی با اسلامگرایان. ناتوانی یکی از بزرگترین جریانهای سازماندهی شده در دنیای سیاست علیه ساختار سیاسی پهلوی در تحقق اهداف خود از مهمترین دلایل یاس و بدگمانی دهه شصتیها به اندیشه چپگرایی است.
دیگر اینکه در همان دهه شصت، نسل جوان در این دهه شاهد فروپاشی بزرگترین کانون قدرت کمونیزم یعنی شوروی و سپس سایر ممالک اروپای شرقی کمونیستی بود. پروپاگاندای اردوگاه کمونیزم در نمایش بهشتوار بودن دنیای کمونیستی از یکسو و پروپاگاندای اردوگاه سرمایهداری در نمایش جهنموار بودن این تجربه مدیریت جامعه، زمینه این پریشانی و بدگمانی به چپگرایی در اندیشه سیاسی را تقویت ساخت.
با بحران چپ در داخل و خارج از کشور در سطح اینترناسیونال زمینههای عدم مشروعیت جنبش چپ فراگیرتر شد. نسل جوان دههشصتی با چنین بهتی در سالهای بعد نیز از اعتماد به چپگرایی احتراز کرده و در یک ابهام نظری درغلتید که راه رهایی چیست. هرچند این نسل در چنین بحبوحهای بسر میبرد ولی از وضعیت موجود تحمیل شده بخود توسط جوانان در دهه پنجاه که طرح انقلاب را ریختند نیز به شدت شکایت داشت.
باوجود چنین تروماهای اجتماعی که دهه شصتیها آن را تجربه کردند ولی فرزندان و نسل جوان حاصل از این طیف جمعیتی شامل کسانی است که جوانان دهه هشتاد و نود را تشکیل میدهد. به بیان دیگر هر آنچه برای جوانان دهه شصتی، ترمای نظری محسوب میشد برای نسل جوانسال دهه هشتاد و نود به یک آرمان و مطالبه مبدل شد. مروری بر شعارهای معترضان جنبش زن زندگی آزادی حاکی است که این نسل در میدان اعتراض و جنبش معطوف به تحول در پی عملیاتی کردن فوبیای پدرمادران خود بوده و هستند.