الکسِی گورینوف:برگردان: سرور کسمایی:در روز ۱۵ مارس ۲۰۲۲، در نشست شورای محلهی کراسنوسِلسکی در مسکو، الکسِی گورینوفِ ۶۱ ساله، وکیل و کنشگر سیاسی و فعال حقوق بشر، واژهی «جنگ» را در مورد حملهی روسیه به اوکراین بهکار برد و خواهان یک دقیقه سکوت شد. چند ماه بعد به همین علت او را به شش سال و یازده ماه زندان محکوم کردند. گورینوف که بیماریِ ریوی دارد محکومیتش را در اردوگاه ولادیمیر، یکی از بدنامترین زندانهای دوران شوروی، سپری میکند. او در پاسخ به فیلیپ دزیادکو، نویسندهی مخالف روسیه که در آلمان زندگی میکند و پنهانی پرسشهایی را به دستِ او در زندان رسانده بود، یادداشتی فرستاده که آنچه در ادامه میخوانید فرازهایی از آن است. او مینویسد: «پاسخهایم را در شرایطی بهشدت دشوار، در میان دهها زندانی، با سری خمیده روی زانوانم نوشتهام.»
خواب جنگ
آغاز مرحلهی تهاجمیِ جنگ روسیه علیه اوکراین را که در واقع از سال ۲۰۱۴ شروع شده بود، من بهراستی حس کرده بودم. میشد آن را از خلال خشونت روزافزون پروپاگاندای تلویزیونهای دولتی دریافت که نفرت از اوکراین را در میان روسها برمیانگیخت. به باور من، اگر اشتباه نکنم، آغاز حمله از یک یا دو سال پیش تدارک دیده شده بود، اما همهگیریِ کووید مانع اجرای این نقشه شد.
دو روز پیش از واقعهای که با نیرنگ از سوی دولت روسیه «عملیات نظامیِ ویژه» نام گرفت، هر آنچه را که قرار بود رخ دهد، در خواب دیدم. البته همهی آن چیزهایی که در خواب دیدم، هنوز تحقق نیافته است و ترجیح میدهم که از آن سخن نگویم. به همین بسنده کنم که خوابِ من پایانِ خوشی برای ما روسها نداشت… .
دنیا از خلال نشانهگیر تفنگ
من نمیدانم که علت واقعیِ این جنگ چیست. اما تردید ندارم که هرچه هست ناشی از بینش ناهنجار فردی به نام پوتین و چند تن از اطرافیانش است. بینشی مبتنی بر کوتهبینیِ آنها، نگریستن به دنیا از خلال نشانهگیرِ تفنگ بر فراز دژی در محاصره. اما شاید هم علت آن ریشه در شخصیت رهبر روسیه داشته باشد. چیزی نهان در ژرفای وجودِ او که ما از آن آگاهی نداریم. کودکیای شاید دشوار، محرومیت از اسباببازی و نداشتن امکان بازیهای جنگی. این یکی از دلایلی است که قدرت نباید در دست یک نفر یا گروه کوچکی از افراد متمرکز شود. در روسیهای دموکراتیک، با نهادهایی سالم و جامعهی مدنیِ قوی، چنین جنگی هرگز نمیتوانست رخ دهد.
خفگی شرمآور
روز اول جنگ را در محل کارم گذراندم. همان شب به میدان پوشکین در مرکز مسکو رفتم. تمام آن روز و روزهای پس از آن، احساس خفگیِ شرمآوری توام با یأسی ناشی از ناتوانی در پیشگیری از جنگ داشتم. دورتادور میدان پوشکین را پلیس و نیروی انتظامی احاطه کرده بودند. پلیس به جمعیتِ بیشماری که در سکوت از مترو خارج میشد، حمله میکرد و افرادی را بر حسب اتفاق از آن میان بیرون میکشید و کشانکشان تا ونهای نیروهای ضد شورش میبرد.
علت شرکتِ من در تظاهراتِ غیرمجاز ابتدا این بود که به چشمِ خود ماجرا را ببینم و سپس برای ارائهی کمکهای حقوقی به دستگیرشدگان به نزدیکترین مرکز پلیس مراجعه کنم. ده سالی است که این کارِ من است. این بار اما بهرغم اینکه تنها در گوشهای ایستاده بودم، قرعه به نامِ من افتاد. پیش از آن که مرا به داخل ون پلیس بیندازند، مأموری که همسنِ نوهام بود، با خشونتی غیرقابلِ فهم صورت و بدنم را زیر ضربات مشت و لگد گرفت.
ونی که در آن حدود سی نفر بودیم ما را به یکی از مراکز پلیس مسکو برد. فردای آن روز، حدود نیمهشب، قاضی زن دادگاه محله بیآنکه به من یا وکیلم اجازهی دفاع بدهد، ظرف یک دقیقه تصمیم گرفت تا مرا به مدت سی روز در بازداشت اداری نگاه دارد. پس از آن شش روز دیگر نیز، به علت فقدان جای کافی در زندان، در مرکز دیگر پلیس به سر بردم. یک هفته بعد، دادگاه تجدیدنظر مسکو، بازداشتم را غیرقانونی دانست و قرار آزادیِ فوریام را صادر کرد.
بهای آزادی
نمیتوان گفت که در روسیه هیچ مقاومتی در برابر این جنگ صورت نگرفته است. من میدانم که بیش از بیست هزار شهروند روس در تظاهرات ضدجنگ دستگیر شدند، و هزاران پرونده با جرایم اداری و جنایی گشوده شد. این تعداد البته کافی نیست. بسیاری از کسانی که هنوز مورد تهدید نبودند، ترجیح دادند که بهسرعت کشور را ترک کنند. اگر میماندند اعتراضات ضدجنگ بیشک مؤثرتر میشد. میتوان درکشان کرد. آنها برای این کار دلایل اخلاقی داشتند. هرچند فکر میکنم که شاید اکثرشان از ترس ماشین سرکوب به خیابان نمیآمدند.
از لحاظ تاریخی، ما هرگز سنت دموکراتیکی برای دفاع از حقوق خودمان از طریق اعتراضات مردمی یا اتحاد علیه ظلم و بیداد نداشتهایم. شاید دلیل دیگری هم وجود داشته باشد: ما برای آزادیای که در اوت ۱۹۹۱ «بر سرمان آوار شد»، بهای گرانی نپرداختیم. آزادیای که همچون زندگی بهایی نمیشناسد، هرچند امکان بهره بردن از آن به ما داده نشد. علاوه بر آن، در رژیمهای دیکتاتوری امکان اعتراض به تصمیمات بیپایه و اساس و خودسرانه وجود ندارد.
نمیدانم که چگونه میتوان این جنگ را متوقف کرد… به یک چیز اما اطمینان دارم و آن این که پوتین و گرگهای اطرافش تا آخرِ این راه خواهند رفت بیآنکه از قربانی کردن صدها هزار نفر برای حفظ سرزمینهای به قول خودشان «آزادشده»، و در واقع، کندهشده از اوکراین ابایی داشته باشند… از دیدِ سردمدارانِ ما این جنگی آزادیبخش است.
چرا هفت سال زندان؟
جرمی را که محکومیت به هفت سال زندان برایم در پی داشت، در سخنرانیام به تاریخ ۱۵ مارس ۲۰۲۲ در نشست شورای شهر باید جست. سیزده یا چهاردهمین پرسش صورتجلسه که در مقام گزارشگر کمیسیون امداد اجتماعی باید به آن پاسخ میدادم. دستور کارِ روز تأیید یا رد طرح برنامهریزیِ سهماههی شهرداری برای تدارک سرگرمیهای محله بود. در حالت عادی، این دست برنامهها همیشه به تصویب میرسد، ولی با توجه به جنگی که آغاز شده بود، بعضی نکات به نظرم نامناسب میرسید. بنابراین، پیشنهاد رد طرح را دادم. در دفاع از موضعِ خود، از جنگ حرف زدم و با استناد به آمار رسمیِ سازمان ملل متحد در مورد کودکانِ کشتهشده، از تجاوز و تهاجم صحبت کردم و خواهان تلاش برای توقف درگیری شدم. حرفی ساده و پیشپاافتاده، اما… .
در آغاز جنگ، قانون مجازات پخش اخبار دروغین دربارهی عملکرد نیروهای مسلح فدراسیون روسیه به تصویب رسیده بود. ویدیوی همهی نشستهای شورای محله روی وبسایتِ آن بارگذاری میشد و در دسترس همگان قرار میگرفت. هرچند هیچ خبرِ دروغین یا راستینی در مورد قوای مسلح منتشر نکرده بودم، بسیاری از افراد مایل بودند که این مادهی جدید قانون جنایی بهسرعت در موردِ من عملی شود. طرفداران پروپاقرص جنگ، از نمایندگان دوما (مجلس نمایندگان) و بهاصطلاح «کنشگران مردمی» تا مأموران پروپاگاندای دولتی، برای لو دادن مخالفان به مراجع قضائی روی آورده بودند. چیزی نگذشت که من هم محکوم شدم. محاکمهی قضائی بیش از شش روز طول نکشید. سرعتی بیسابقه برای دادگستری روسیه.
افسوس که اگر از پیش میدانستم که سخنانِ کوتاهم چنین بازتاب گستردهای پیدا خواهد کرد، با آمادگی و هیجانِ بیشتری صحبت می کردم تا به دلِ شنوندگان پرشمارتری بنشیند. آری، هرگز باور نمیکردم که قدرت سیاسی از من «سلبریتی» بسازد.
ترس
روراست بگویم، من کوچکترین احساس ترسی ندارم و هیچوقت هم نداشتهام. دلیلی برای ترسیدن نمیبینم، بهویژه در ۶۱سالگی. بهتر است از کسانی که برای من پروندهی جنایی ساختند و مرا به دادگاه فرستادند در این مورد سوال شود. به نظرم آنها بسیار بیشتر از من وحشت کردهاند.
مرگ سگ دوستداشتنیام
در یک جامعهی متمدن، بیتردید موردی چون مورد من با محکومیت مواجه نمیشد. در مقایسه با پروندههای بعدی، حکمِ مرا میتوان نسبتاً سبک دانست. برای مثال همکار نمایندهام، ایلیا یاشین، یا دانشجوی دانشگاه دولتی مسکو، دمیتری ایوانوف، هر کدام هشت سال و نیم حکم گرفتند. البته حکم من برای عبرت دیگران بود: فردی معمولی که بهرغم تصدیِ مقام مشاور شهرداری، به علت اظهار نظر دربارهی جنگ، به هفت سال زندان محکوم میشود. عبرت بگیرید، مردم! چه بر سرِ شما خواهد آمد اگر جلوی زبانتان را نگیرید!… نمیدانم که آیا میتوانم روزی پلیس، قوهی قضائیه و قضاتی را ببخشم که مرا از سگِ دوستداشتنیام جدا کردند. سگی که انتظار را دوام نیاورد. (الکسی گورینوف سگی به نام شوپاکابرا داشت که در کوچه یافته بود. پس از دستگیریِ او، شوپا نه لب به غذا زد و نه به کسی اجازه داد که به او نزدیک شود. سرانجام هم از غصه دق کرد.)
در زندان
بیش از یک سال است که از آزادی محروم هستم… در اردوگاهی که در آن بهسر میبرم هیچگونه خدمات پزشکیای وجود ندارد. محکومین یا حتی کسانی که در انتظار حکم هستند، سالها از دردِ دندان یا دردهایی ناشناخته رنج میبرند، در حالیکه دولت روسیه همزمان بودجهی هنگفتی را خرج جنگِ جنونآمیزِ خود در اوکراین میکند.
در حبس دریافتم که روسیه چقدر متکی به مواد مخدر است. اما بهجای مبارزه با این سمّ مهلک، دولت وارد جنگ با شهروندانِ معتاد شده است. به عقیدهی من، نمیتوان شهروندان را تنها به این خاطر از آزادی محروم ساخت. من دیدهام که چگونه بعضی از محکومین در ازای پولی ناچیز و امتیازاتی پیشپاافتاده آسان و سریع تن به همکاری با مدیریت اردوگاه میدهند. امر و نهی به دیگر محکومین یا حتی توسل به خشونت جسمی علیه آنها راه و روششان است. آنها در واقع بخشی از پرسنل اردوگاه محسوب میشوند. اغلب کسانی که به جرم رفتارِ خشونتآمیز زندانی شدهاند، محکومین پروندههای خشونت جنسی را به بردههای خود تبدیل میکنند و از آنان بیگاری میکشند.
اینجا دوستی ندارم. پنجاه یا شصت نفر در یک خوابگاه با ۹۶ تخت در همزیستی بهسر میبریم. کسی آشکارا از پوتین و سیاستش حرف نمیزند. کسانی که مخالف جنگ هستند، اصلاً صحبت نمیکنند. برخی با جنگ موافق نیستند اما بر این عقیدهاند که باید کارِ آغازشده را به انتها رساند… .
نمایندگان گروه واگنر برای دومین بار در پنج ماه گذشته از اردوگاه دیدار کردند. دفعهی قبل، هفتاد نفر را با خود به جبهههای جنگ بردند. (در مجموع اردوگاه ۷۹۴ تخت دارد). این بار چهل نفر اعزام شدند. از جمله زندانیِ ۳۱سالهای که یکسالونیم از حکمش باقی مانده بود و امکان آزادی مشروط داشت. از او پرسیدم که آیا از روی اعتقاد یا برای پول به جنگ میرود. پاسخ داد: «پدربزرگهای من با فاشیسم جنگیدند. من هم برای ریشهکن کردنِ این بلا و دفاع از دموکراسی به جبهه میروم.» این است پروپاگاندای دولتی!
وقتی در حبس در انتظار صدور حکم بودم با دستهای موژیک (دهقان روسِ) ۳۵ تا ۴۵ساله از مناطق مختلف آشنا شدم. آنها عقیده دارند که پس از بهزعم آنها «فروپاشیِ» دههی نود میلادی، پوتین کارهای بسیاری انجام داده است تا «روسیه دوباره کمر راست کند». به گمان آنها، دشمنانِ غربیِ ما (اروپا و آمریکا) همواره از اینکه کشورمان قدرتِ ازدسترفتهاش را بازسازی کند، واهمه داشتهاند و همهی تلاشِ خود را برای به خاکِ سیاه نشاندنش به کار بردهاند. به نظر آنها، غربیها مانع از پیشرفت روسیه شدهاند و میخواهند سرزمینها و ثروتهای طبیعیاش را غارت کنند. برای این دسته از آدمها جنگ جهانیِ دوم همین دیروز به پایان رسیده است و ما هنوز غرامت کافی دریافت نکردهایم…
مخالفان جنگ و رژیم پوتین چه باید بکنند؟
من از چهار گوشهی روسیه نامهی حمایت دریافت میکنم. افراد از سرگشتگی خود برایم مینویسند… متأسفانه راهحل معجزهآمیزی در اختیار ندارم. آشکار است که هر گونه مخالفت با جنگ با سرعت و شدت سرکوب میشود. اما دستکم تلاش کنیم با خودمان بیگانه نشویم و انسانیت خودمان را حفظ کنیم. سعی کنیم در کنشهایمان بازیچه شر نشویم، از کودکانمان و کودکانِ کودکانمان انسانهایی بافضیلت تربیت کنیم.
حضور دستهجمعی در محاکمهی یک مخالفِ جنگ نوعی کنش اعتراضی است… کسانی که در آن سوی مرزها هستند رسالت ویژهای دارند. امیدوارم آنها به گوش جهانیان برسانند که آغازگران این جنگِ شرمآور همهی روسها نیستند. من وامدار افرادی هستم که در پشتیبانی از زندانیان سیاسیِ روس، اقدامات گوناگونی انجام میدهند و عواملِ فشار بر ما زندانیان را در فهرست تحریمها قرار میدهند. این را هم میدانم که بسیاری از هموطنانِ روسِ مقیمِ اروپا در یاری رساندن به پناهجویان آوارهی اوکراینی فعالاند. امیدوارم در هنگام حسابرسی و رسیدگی به مسئولیت دستهجمعیِ روسها در فجایعِ رخداده در اوکراین، این فعالیتها به حسابِ آنها نوشته شود.
آنچه به مقاومتم یاری میرساند
دو چیز به من دلگرمی میبخشد. نخست، حمایت پررنگ افراد با ارسال کارت پستال و نامه. دوم، اعادهی حیثیت از من در سطح بینالمللی. هفت ماه از محکومیتم نگذشته بود که کارگروه بازداشتهای خودسرانه که از سوی شورای حقوق بشر سازمان ملل مأموریت یافته بود، خواستار آزادیِ فوریِ من و واریز مبلغی برای جبران خسارت شد. دولت روسیه اما برای انجام وظایف بینالمللیِ خود هیچ عجلهای ندارد.
آسمانی پرستاره
اگر از برنامههای من پس از آزادی از زندان میپرسید، آمادگی دارم تا سفیر روسیه در اوکراین باشم، البته پس از ترمیم روابط دو کشور. مایلام در بازسازی و تحکیم روابط انساندوستانه میان این دو ملت بکوشم. میخواهم روزی که آزادی، دموکراسی و حقوق بشر به ارزشهای بنیادینِ کشورم تبدیل میشود، من هم تمام توانِ خود را در خدمتِ آن قرار دهم.
دلم برای چه چیزهایی در زندگیِ روزمره تنگ میشود؟ بازی بیلیارد، ماهیگیری، آسمانی پرستاره و سفرهای جانانه… امیدوارم که پس از آزادی زمانِ ازدسترفته را جبران کنم و یکبارِ دیگر بهترین روزِ زندگیام را تجربه کنم. یا شاید هم بهترین روزهای زندگیام را.
برگردان: سرور کسمایی
آنچه خواندید برگردان گزیدههایی از این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Alexei Gorinov, ‘La Lettre de Premier Opposant Russe Condamne Pour Avoir Dit Guerre’, Kometa, 22