پرویز هدائی:«پنجاه و هفتی یک نسل نیست یک اندیشه و گفتمان است، پنجاهوهفتی کسی است که هنوز همه یا بخشی از گفتمانهای آن رخداد شوم و ننگین را در ژرفای اندیشه و رویکرد خود میپروراند، کسی که از شرکت در آن فاجعه ملی هنوز شادمان است و از آن بر خود میبالد و دلبسته و ستایشگر آن است، حتا اگر ۲۰ سال پس از آن رخداد ننگین به جهان آمده باشد، کسی که امریکا، اروپا یا اسرائیلستیز است.»(مزدک بامدادان)
«این اصطلاح پنجاه و هفتیها هم این روزها دستاویزی شده برای سلطنتطلبان و شرکا که چون زورشان به زورمندان حاکم نمیرسد، یقهی پنجاه و هفتیها را بگیرند و همهی کاسه کوزهها را بر سرشان بشکنند. آنها این واژه را به طورکلی برای “همهی” شرکتکنندگان در انقلاب ۵۷ (البته بهجز خودشان که در برابر آن و مردم قرار داشتند) به کار میبرند؛ بیهیچ تفکیک زمانی، محتوایی و سیاسی!»(کیقباد یزدانی)
آیا بهراستی اینگونه است؟ آیا اصطلاح «پنجاه و هفتی» ابداع شده تا همه شرکتکنندگان در «انقلاب ۵۷» را تخطه کند؟
توضیحات «مزدک بامدادان» چنین برداشتی را رد میکند، ولی از سوی دیگر کم نیست مواردی که «پنجاه و هفتی» در بحثهای خیابانی و محفلی آنطور که نویسنده این مطلب، کیقباد یزدانی، ذکر کرده بهکار برده میشود که البته کاربردی نادرست است، یعنی اگر «پنجاه و هفتی» به همه کسانی اطلاق شود که به نحوی و تا مرحلهای نسبت به فاجعه ۵۷ حسننظر داشته یا در آن شرکت کردهاند، صرفنظر از دیدگاه کنونی آنها، آنگاه باید از کارگران صنایع نفت تا مبارزی چون «منوچهر بختیاری»، پدر زندهیاد پویا بختیاری، را به صلابه کشید. یعنی کسانی که در سمت درست تاریخ ایستادهاند و بسیار بیش از پارهای از هواداران «سامانه پادشاهی» نظیر سعید سکویی، دیروز و امروز هزینه دادهاند و مورد احترام مردم ایران هستند، و بدون شک شلیک به آنها جز شلیک به پای جنبش نیست.
بیاییم اندکی همهجانبهتر ودقیقتر بنگریم، چرا که پیش از آنکه به فاز دوم انقلابمان پا نهیم، میبایست پارهای از مفاهیم و مرزها برایمان روشن تر شوند.
گفتمان چیست؟
گفتمان(۱)، به معنای گفتوگو نیست، بلکه یک نحوه تفکر و نگرش در علوم یا مسائل اجتماعی، به دنیا و پدیدهها است، به عنوان مثال در قرون وسطی در محافل علما و همچنین توده مردم، تفکر «زمینمحور» حاکم بود. این گفتمان با آغاز رنسانس جای خود را به گفتمان اومانیستی(انسانمحور) داد.
نبرد گفتمانها(جنگ روایتها)
«ما خواهان رفتن به سوی نظامی بر مبنای جدایی دین از حکومت و تضمین کننده عدالت اجتماعی هستیم، و رهرو جنبشی خشونت پرهیزیم.»(دکتر حمید قرهحسنلو از زندان)
این سخنان شجاعانه به سادگی گفتمان انقلاب مهسا را منعکس میکند. در ۵۷ نیز چند گفتمان عرضه شد که از آن میان یکی غلبه یافت(به عنوان نمونه دکتر بختیار «گفتمان سوسیالدموکراسی» و خمینی گفتمان اسلام سیاسی را عرضه کردند). تا اینجا چندان جای منازعه نیست. اما نکتهای که مورد تاکید است آنست که، آنچه خمینی به عنوان «اسلام سیاسی» مطرح کرد در پارهای نقاط با روایت دیگر گروههای شرکت کننده در فاجعه ۵۷ همپوشانی غریبی داشت و این خود یکی از دلایل تثبیت او بر اریکه قدرت بود.
روشن است که گفتمان هواداران پادشاهی مشروطه و سوسیالدموکراسی شاهپور بختیار از سویی و گفتمان خمینی از سوی دیگر کاملا به دو دیدگاه از بنیاد متفاوت تعلق داشتند اما در اردوگاه براندازان علیرغم تفاوتهای زیاد، که پس از چند ماه به رویارویی آنها با هواداران خمینی منجر گشت، وجوه اشتراکی وجود داشت که از آنها میتوان به عنوان «گفتمان ۵۷» یاد کرد:
۱. دشمنی پایانناپذیر با «غرب» و بهویژه دولت امریکا: تقابل با امریکا، غرب و «پهلوی» را میتوان مهمترین سنگ وحدت اپوزیسیون ۵۷ نامید.
۲. ضدیت کور با پهلوی: متاسفانه بخش بزرگی از اپوزیسیون ۵۷ قادر به دیدن پیشرفتهای صنعتی و اجتماعی ایران در این دوره نبودند و آنها که به آن اذعان داشتند، مدعی بودند که کشور توانی به مراتب بیش از این دارد و «پهلویها» تنها بخش کوچکی از آن را به منصه ظهور رساندهاند.
۳. مخالفت رادیکال با اقتصاد سرمایهداری و مطرح کردن مدلهای ورشکسته به عنوان آلترناتیو: همچون راه رشد غیرسرمایهداری حزب توده ایران و یا اقتصاد توحیدی بنیصدر.
۴. مخالفت پنهان و آشکار یا بیتوجهی به دموکراسی: در اردوی «پنجاه و هفتی» اگر هم از دمکراسی سخنی به میان میآمد صرفا ابزاری و تا رسیدن آنها به قدرت منظور بود و هست،.به عنوان نمونه خمینی که حتی در پستوی ذهنش دموکراسی جایی نداشت، حداقل در دوره اقامتش در پاریس به حکومت پهلوی به دلیل عدم رعایت دموکراسی حمله میکرد.
۵. نفی بسیاری از دستاوردهای مدرنیته تحت عنوان «غرب زدگی».
۶. ایدئولوژیگرایی: اکثریت شرکتکنندگان در فاجعه ۵۷ به یک ایدئولژی، عمدتا «اسلام سیاسی» و یا مارکسیسم، معتقد بودند و در فعالیتهای سیاسی اجتماعی خود از آن الهام میگرفتتند، حتی گاه شاهد بودیم که بازجوها در زندان سعی میکردند سیاست و رفتار خود را بر مبنای «اسلام سیاسی» تبیین کنند.
۷. تجلیل از «انقلاب بهمن»: متاسفانه پس از گذشت ۴۵ سال از فاجعه ۵۷ و در حالیکه به جرئت میتوان گفت که این رویداد، آواری از فلاکتها را بر ملت ما و دیگر ملل خاورمیانه نازل کرد، هنوز پارهای از شرککنندگان در این فاجعه از انقلاب شکوهمند بهمن سخن میگویند.
جایگزینی گفتمان کهنه با اندیشه نو بخشی از تحول اجتماعی و پروسه انقلاب است
«حملات هنجارشکنانه خروشچف به استالین در کنگره بیست حزب کمونیست، خردمندانه نبود و عواقب بدی برای اردوگاه سوسیالیسم داشت. چنانکه من فکر میکنم «شورش مجارستان» و «بهار پراگ» تحت تاثیر اظهارات خروشچف در کنگره بیست بوقوع پیوستند.» (گفتگوی احسان طبری در دفتر مرکزی حزب توده ایران، در پاییز ۱۳۵۸)
بدون شک هر نبرد اجنماعی، از جمله نبرد کنونی مابین مدرنیته و واپسگرایی در میهن ما، نبردی است چندوجهی که یکی از وجوه آن نبرد گفتمانهاست. در نبرد گفتمانها برنده کسی است که بتواند اکثریت جامعه را متقاعد کند که در سمت درست تاریخ ایستاده است.
از این رو پیروزی در نبرد اجتماعی(انقلاب، جنبش اجتماعی) بدون پیروزی در نبرد روایتها ممکن نیست، و آنچه احسان طبری خواستار آنست یعنی نپرداختن عمیق و آشکار به «استالینیسم» و افشانکردن جنایات آن، نحوه کار دستگاه دولتی و بهویژه شیوه کار پلیس مخفی و مهمتر از همه نحوه نگرش این گفتمان به انسانها، دقیقا آن چیزی است که میتوان از آن به عنوان علت مرگ پروسه رفرم و جلوگیری از زایش یک گفتمان جدید در اتحاد شوروی یاد کرد.
به سخن دیگر طبری تلویحا از تقسیم جامعه به «خودی» و «غیر خودی» و اصلاح امور بدون آنکه «غیرخودی»ها، بخوانید مردم، در جریان جزییات آن قرار گیرند، دفاع میکند.
اما تجربه اتحاد شوروی نشان داد، اصلاحاتی که پس از کنگره بیستم از سال ۱۹۵۶ شروع شدند فقط تا زمانی ادامه یافتند که مسایل و مشکلات نسبتا علنی در مطبوعات منعکس شده و کتابهای پارهای از دگراندیشان چون «سولژنیتسین» به عنوان کتاب درسی در دبیرستان و دانشگاه تدریس و مورد بحث قرار میگرفتند. اما با بسته شدن فضای اندک باز شده، بهویژه پس از ۱۹۶۸، اصلاحات نیم بند متوقف شد، انبوه مسایل زیر فرش جارو شدند، و گاه سیاست «چسب زخم» بکار گرفته شد. اما آنگاه که در دوره یلتسین و پوتین «جعبه پاندورا روسیه» باز شد، ترکتازی باندهای تبهکار فعالمایشاء، قتلهای سیستماتیک دگراندیشان و روزنامهنگاران، تسلط دستگاههای امنیتی بر حیات سیاسی فرهنگی جامعه و صنایع عقبمانده، نشان داد که بدون «استالینزدایی» عمیق و جدی زایش روسیه مدرن و آزاد ممکن نیست.
مورد دیگری که در این رابطه میتوان به تجربه آن توجه کرد، «آلمان غربی» پس از جنگ دوم است:
در آلمان غربی پس از جنگ جهانی دوم در ابتدا یک «نازیزدایی» رسمی و نیمهکاره صورت گرفت، که دادگاه نورنبرگ یکی از مظاهر آن بود(ممنوع شدن حزب نازی، اخراج نازیها از پارهای از مقامات حساس، تغیییر قوانین ضد یهود، تغییر نام پارهای از خیابانها و غیره). اما پس از آنهم نفوذ نازیها در سیستم قضایی و دستگاه امنیتی آلمان بسیار بالا بود و حساسیت در جهت اخراج نازیها از مقامات حساس کشور هم به تدریج فروکش کرد. چنانکه «کورت کسینگر» از اعضا سابق حزب نازی در فاصله ۱۹۶۶ – ۱۹۶۹ به نخست وزیری آلمان غربی برگزیده شد. در رادیو تلویزیون و مطبوعات رسمی و حتی درگردهمایی غیر رسمی هم ظاهرا کسی مایل نبود درباره دو دهه تسلط نازیها صحبت کند.
اما این نسل جوان بعد از جنگ بود که بیست سال بعد از پایان جنگ در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی به اینکار به نحوی همه جانبه دست زد و جامعه را با این سوال روبرو کرد: در دهه ۳۰ و ۴۰ در این کشور چه به وقوع پیوست؟ پدر و مادر شما و خانوادههایتان در آن چه نقشی داشتید؟ چرا همه میگویند ما نبودیم؟
از آن پس تا به امروز پروسهای بدون وقفه در تمام عرصهها از قضا، تاریخ، جامعهشناسی تا سینما و تاتر در آلمان ادامه یافته، دانش آموزان و دانش جویان آلمانی منظما به اردوگاهها سابق کار اجباری برده میشوند، عدهای از بازماندگان اردوگاه به مدارس میآیند و از آنچه بر آنها گذشته میگویند.
البته این به معنای ان نیست که نازیسم و نئونازیسم در آلمان ریشه کن شدهاند، البته نه، ولی کافی است روحیات و گرایشات سیاسی در غرب و شرق آلمان (که این پروسه را طی نکرده) را با هم مقایسه کنیم.
از همین روست که گذار از «گفتمان ۵۷» به «گفتمان زن، زندگی و آزادی» بدون یک نبرد بیامان فرهنگی و روشنگری ممکن نیست، که البته پیشبرد این نبرد هم باید در چارچوب انقلاب مهسا صورت پذیرد و نباید به تفرقه دامن زند. بهعلاوه نیروهایی که وحدت دیدگاه ندارند، اگر به گذار از جمهوری اسلامی و بر پایی نظامی دموکراتیک و سکولار معتقدند، میتوانند در موارد مشخص «عملا» با هم همکاری کنند.
————— —————————————-
1-Paradigm ( „Weltanschauung“)