اخبارسیاست و اندیشه

چپ چیست و کیست؟

کیقباد یزدانی:(هدف این گفتار شرح تاریخچه‌ی جنبش چپ نیست، بلکه روشن‌سازی مفهوم اصطلاح چپ در روند تاریخی آن است. ازاین‌رو نام سازمان‌ها و احزاب فقط نمونه‌وار ذکر می‌شوند.)

می‌گویند “طرف دست چپ و راست خودش را تشخیص نمی‌دهد.” این مثل را زمانی به کار می‌برند که کسی قدرت فهم و تشخیص نداشته باشد و یا نتواند میان دو چیز تمییز قائل شود. به‌بیان‌دیگر، چپ و راست برای تشخیص میان دو جهت و یا دو عنصری که در ارتباط با یکدیگر و یا در تقابل هم قرار دارند، به کار می‌رود. دوگانه‌ی چپ و راست در فرهنگ بشری، ازجمله فرهنگ ایرانی-اسلامی از دیرباز وجود داشته و چپ در مقابل راست در اصطلاح، اغلب به معنای ناراست و نادرست و بیشتر امور منفی به کار می‌رفته است. اما چپ به مفهوم سیاسی آن، معنایی کاملاً متفاوت به خود گرفت و آن را از مفهوم متعارف آن دور کرد که تاکنون ادامه دارد.

به‌کارگیری اصطلاح “چپ” برای نخستین بار به انقلاب فرانسه (در پایانه‌ی سده‌ی هژدهم میلادی) برمی‌گردد و منظور، نمایندگان مردم بودند که برای اولین بار به مجلس ملی راه یافتند، اما اجازه نداشتند و یا نمی‌خواستند در کنار نمایندگان اشراف بنشینند و یا برعکس. برای همین، پارلمان به دو بخش شد: نمایندگان اشراف در سمت راست و نمایندگان مردم در سمت چپ. و بدین گونه واژه‌ی “چپ” وارد دنیای سیاست شد و معنای سیاسی به خود گرفت و به همه‌ی افراد و جریان‌هایی گفته می‌شد که در برابر طرفداران محافظه‌کار سلطنت، حکومت اشرافی، نزدیکی و همکاری با نهادهای دینی و حفظ سنت، طرفدار انقلابی طبقه‌ی فرودست، جمهوری و حاکمیت مردم، فاصله از نهادهای دینی و به‌طورکلی دگرگونی اجتماعی بودند.

گذشته از این‌ها، عقل‌گرایی، انسان باوری، علم‌گرایی، پیشرفت خواهی و لیبرالیسم به‌مثابه‌ی میراث رنسانس و عصر روشنگری نیز از شاخصه‌های بارز چپ به شمار می‌رفت. این تقسیم‌بندی در جایگاه نشستن در پارلمان، بعدها در کشورهای دیگر اروپایی به‌صورت نمادین ادامه‌یافت، تا جایی که در سال ۱۹۵۱ عده‌ای از نمایندگان مجلس ملی فرانسه پیشنهاد کردند که کمونیست‌ها به دلیل دفاع از دیکتاتوری در سمت راست مجلس بنشینند.

این اصطلاح در جریان انقلاب صنعتی انگلستان (از آغازه‌ی سده‌ی نوزدهم) و با رشد طبقه‌ی کارگر، به‌طور مشخص به طرفداران طبقه‌ی کارگر در برابر پشتیبانان طبقه‌ی سرمایه‌دار اطلاق می‌شد و با پیدایی اندیشه‌ی سوسیالیستی در آغازه‌ی سده‌ی نوزدهم و شکل‌گیری جریان‌های سوسیالیستی در میانه‌ی این سده و به‌طور مشخص سوسیال ‌دموکرات‌ها، به پیروان این اندیشه گفته می‌شد. با جدایی کمونیست‌ها از سوسیال‌دموکرات‌ها در آغازه‌ی سده‌ی بیستم میلادی، چپ معنی نوینی یافت و بیشتر به جریان‌های رادیکال و انقلابی سوسیالیست، یعنی کمونیست‌ها گفته می‌شد که بر نقش و ضرورت مسئولیت و دخالت دولت در تأمین عدالت اجتماعی تأکید داشتند. بااین‌حال چپ معنای واحد و ثابتی نداشت. برای مثال، درحالی‌که لیبرال‌ها ازنظر محافظه‌کاران چپ‌ محسوب می‌شدند، به باور مارکسیست‌ها راست‌ به شمار می‌رفتند.

این اصطلاح پیش و پس‌ از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه معنایی جدید به خود گرفت. چپ‌های کمونیست دو دسته شدند: بلشویک‌ها (اکثریت) و منشویک‌ها (اقلیت). بلشویک‌ها خودشان را “انقلابی” می‌دانستند و “منشویک‌ها” را سازشکار و راست و بدین گونه اصطلاحات جدیدی چون “چپ انقلابی” و “چپ اصلاح‌طلب”، “چپ راستین” و “چپ دروغین”، “چپ‌های رویزیونیست (تجدیدنظرطلب)” و “چپ‌های کلاسیک یا ارتدکس” و بالاخره “چپ بورژوایی” و “چپ پرولتری” بر اساس سنت مارکسیستی پدید آمدند.

در ادامه‌ی این روند، به‌ویژه پس از جنگ جهانی دوم و با برپایی دموکراسی‌های پایدار در اروپای غربی، چپ معنای وسیع‌تری به خود گرفت. از دهه‌ی پنجاه سده‌ی بیستم میلادی، اصطلاح چپ افزون بر مفهوم ایدئولوژیکش، معنای رویکرد سیاسی را گرفت و حتی وارد احزاب و جریان‌های غیرچپ شد. یعنی حالا در احزاب راست و محافظه‌کار و یا لیبرال هم جناح‌های چپ و راست وجود داشت. تعیین‌کننده در این میان، نحوه‌ی برخورد و نوع و کیفیت رابطه‌ی این جناح‌ها با دولت‌ها و سیاست‌های حاکم و نیز شیوه‌ی حل مسائل سیاسی و اجتماعی، به‌ویژه مسائل اقتصادی بود. معمولاً جریان‌های راست به سیاست‌های بازارمحور و محدودکردن خدمات ‌اجتماعی نزدیک‌تر بودند و جریان‌های چپ، دورتر از آن و منتقد به آن. اما ازآنجا که دولت‌ها در دوره‌های مختلف از طریق احزاب سیاسی جابه‌جا و تعویض می‌شدند و سیاست‌های متفاوتی اتخاذ می‌کردند، جناح‌ها و رویکردهای چپ و راست مفهوم ثابت و دقیقی نداشته و ندارند. جریانی که در دوره‌ای راست تلقی می‌شد، می‌توانست در دوره‌ای دیگر چپ نامیده شود و یا هر جریانی خود را چپ و دیگری را راست می‌نامید و الی‌آخر.

بدین گونه چپ دیگر نه‌فقط به چپ‌های سوسیالیست، مارکسیست و کمونیست، بلکه به رویکردهای سیاسی مختلف و اغلب رادیکال، تندروانه و عدالت‌محور هم گفته می‌شد. برای مثال از حدود دهه‌ی هفتاد سده‌ی بیستم میلادی جنبش‌های اعتراضی آنارشیستی در میان جوانان برخی کشورهای اروپای غربی پدید آمد که جدای از احزاب و سازمان‌ها و حتی ایدئولوژی چپ، از‌ یک‌سو دولت ستیز و قانون ستیز هستند و از سوی دیگر خود را در برابر راست‌های رادیکال و جریان‌های فاشیستی تعریف می‌کنند. برای همین به آن‌ها چپ رادیکال نام نهادند.

از حدود دهه‌ی ۶۰-۷۰ سده‌ی بیستم میلادی، از یک‌سو با سلطه‌ی هرچه بیشتر اتحاد جماهیر شوروی بر احزاب و سازمان‌های چپِ “برادر” در جهان و از سوی دیگر، پیدایی جنبش‌های چریکی در آمریکای لاتین و آسیا، چپ‌های کمونیست به چهار گروه یا جریان دیگر تقسیم شدند: چپ‌های سنتی و چپ‌های نو، چپ‌های وابسته و چپ‌های مستقل. گرچه خودِ این احزاب، خود را نه وابسته، بلکه همبسته با جنبش جهانی کمونیستی به رهبری اتحاد جماهیر شوروی می‌دانستند. از ویژگی‌های بارز چپ نو در کنار اهمیت به دموکراسی، استقلال سیاسی، توجه به فردیت و حقوق انسانی و شیوه های اصلاح‌گرانه و خشونت‌پرهیز در مبارزه ی سیاسی است.

افزون بر این‌ها، هرکدام از این جریان‌ها بسته به تحلیل و موضعشان نسبت به رویدادهای سیاسی و اجتماعی و برنامه‌های اقتصادی به چپ افراطی، میانه، راست، محافظه‌کار و لیبرال نیز تقسیم می‌شوند. “چپ یا کمونیسم اروپایی” نیز از رویکردهای نوین چپ به شمار می‌رود که در دهه‌ی ۷۰ و ۸۰ میلادی در برخی احزاب کمونیست اروپای غربی سر برآورد و از انقلابی‌گری و سلطه‌ی شوروی فاصله گرفت. در این تقسیم‌بندی اصطلاح اولترا چپ (اَبَر چپ) یا چپ بی‌پروا را از قلم نیندازیم که به چپ‌های افراطی و سازش‌ناپذیر اطلاق می‌شود.

پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی جریان “چپ دموکراتیک” یا دموکراسی خواه رشد فزاینده‌ای کرد و در برابر “چپ تمامیت‌گرا” قد عَلَم کرد. از دیگر جریان‌هایی که به جرگه‌ی چپ به معنای عام و غیرایدئولوژیک آن منسوب می‌شوند، فمینیسم و جنبش‌های زیست‌محیطی‌اند که در درون خود نیز رویکردهای چپ و راست دارند. پوپولیسم چپ (و راست) از دیگر جریان‌های سیاسی هستند که در ۳-۴ دهه‌ی گذشته، به‌ویژه در آمریکای لاتین وارد رقابت‌های سیاسی شدند و در شرایط خاص سکان سیاست را به دست گرفتند.

از این گذشته، اصطلاح چپ و راست در همه‌ی کشورها و همه‌ی دوره‌ها معنایی واحد ندارد. برای مثال طبقه‌ی “بورژوا” که در انقلاب فرانسه یکی از نمادهای بارز چپ بود، در انقلاب ۱۹۱۷ روسیه به نماد راست و ارتجاع بدل می‌شود و یا، درحالی‌که در روزگار ما، در بسیاری از کشورهای اروپایی، چپ و راست بیشتر برای جناح‌های درون احزاب سیاسی به کار می‌رود، اصطلاح چپ در آمریکا کاربرد بسیار کمی دارد و به اقلیتی از روشنفکران گفته می‌شود که هوادار خدمات اجتماعی دولتی هستند.

لازم به یادآوری است که این بخش‌بندی‌ها الزاماً به این معنا نیست که جریان‌هایی که از سوی دیگران چپ یا راست نامیده می‌شوند، خودشان هم همین را بپذیرند، بلکه گاه حتی خلاف آن را ادعا می‌کنند؛ گرچه به باور برخی از جامعه‌شناسان و سیاست‌شناسان، مفهوم چپ و راست دیگر، نه‌تنها معنای کلاسیک خود را ازدست‌داده، بلکه کاربرد چندانی در پهنه‌ی سیاست ندارد.

چپ در ایران اما داستان دیگری دارد. ازآنجاکه جامعه‌ی ایران شدیداً مذهبی-سنتی بود و ساختاری فئودالی-عشیره‌ای داشت و از سوی دیگر در همسایگی روسیه قرار داشت، چپ‌ها نه از دل جنبش‌های کارگری بومی (که وجود خارجی نداشت)، بلکه تحت تأثیر کمونیست‌های ماورای قفقاز برخاستند (همان‌طور که مدرنیسم و لیبرالیسم، نه برخاسته از تحول علمی-فرهنگی و صنعتی کشور، بلکه سوغات غرب بود که از سوی ایرانیان دانش‌آموخته‌ی اروپا وارد جامعه‌ی ایران شد) و بعدها توسط روشنفکران سوسیالیست متمایل به شوروی و یا آموزش‌یافته از سوی آنان سازمان یافتند: حزب اجتماعیون-عامیون، فرقه یا حزب کمونیست ایران و حزب توده ایران، به ترتیب تاریخی از احزاب برجسته‌ی چپ در ایران هستند که اولی با گرایش سوسیال‌دموکراسی در درازای انقلاب مشروطه و دو دیگر، به عنوان چپ سنتی پس‌ازآن فعالیت داشتند. به‌ویژه حزب توده ایران از یک‌سو به دلیل وجود شخصیت‌های علمی و فرهنگی در سطح رهبری محبوبیت بالایی در میان روشنفکران و دانش‌آموختگان جامعه یافت، تا حدی که به نماد یک جریان “پیشرو” و “مترقی” بدل شد و از سوی دیگر به دلیل برنامه‌های اصلاحی-اجتماعی و عدالت‌خواهانه‌اش نفوذ عمیق و گسترده‌ای در طبقات و اقشار مختلف جامعه پیدا کرد، طوری که به‌عنوان تنها جریان چپ در ایرانِ آن زمان شناخته و ازآن‌پس، مبنایی برای تعریف چپ در ایران شد.

پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ حزب توده دچار انشعاباتی شد و جریان‌های مختلفی از دل آن بیرون آمدند: “نیروی سوم” بیشتر به دلیل اینکه حزب را دنباله‌رو و وابسته به شوروی می‌دانست و “سازمان انقلابی حزب توده” که آن را حزبی رویزیونیست (تجدیدنظرطلب) و اتحاد جماهیر شوروی را یک دولت سوسیال‌امپریالیست می‌نامید. از دهه‌ی ۴۰ به این‌سو، شاهد جنبش چریکی هستیم که رهبران آن، دلایل برپایی آن را از یک‌سو در بی‌عملی حزب توده و از سوی دیگر در دیکتاتوری و خفقان مطلقِ نظام حاکم می‌دانستند. از سوی دیگر در همین دوره جریان‌های مذهبی را داریم که شدیداً تحت تأثیر ایدئولوژی چپ هستند، مثل “سازمان مجاهدین خلق”، “جنبش مسلمانان مبارز” و بعدها “آرمان مستضعفین” و گروه شبه‌نظامی “فرقان” که به‌گونه‌ای ادامه‌ی “نهضت خداپرستان سوسیالیست” از دهه‌ی ۲۰ خورشیدی هستند و به “چپ مذهبی” معروف‌اند.

در این دوره چپ‌های کمونیست را به خط یک، دو و سه تقسیم می‌کردند. خط یک به چپ سنتی که حزب توده نمایندگی‌اش می‌کرد، تعلق داشت. خط دو به جریان‌های چپی که خودشان را مستقل از بلوک‌های کمونیستی می‌دانستند، گفته می‌شد، مثل سازمان چریک‌های فدایی خلق و خط سه به مائوئیست‌ها، تروتسکیست‌ها و جریان‌های مشابه که به‌نوعی با حزب توده و شوروی مرزبندی داشتند (از‌جمله سازمان مارکسیستی-لنینیستی توفان (بعدها حزب کار ایران)).

پس‌از انقلاب ۵۷، هم سازمان‌های چپ جدیدی به وجود آمدند و هم انشعابات دیگری در این حوزه صورت گرفت (اتحادیه کمونیست‌های ایران و حزب کمونیست ایران، سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر، سازمان رزمندگان آزادی طبقه کارگر و…). این سازمان‌های ریزودرشت بیشتر به دلیل تحلیلشان از اوضاع و یا تفاوت در استراتژی‌ها و تاکتیک‌های سیاسی و یا موضعشان نسبت به بلوک‌های کمونیستی، یا از احزاب و سازمان‌های موجود جدا شدند و یا از نو به وجود آمدند. در این دوره به سه خط پیشین، یک خط دیگر نیز اضافه شد: خط چهار (سازمان کارگران انقلابی ایران-راه کارگر) که در تمایز با خط سه، شوروی را سوسیالیستی می‌دانست. برخی حتی از خط پنج هم سخن می‌گویند که معتقد بود سازمان و حزب کارگری باید مستقل از روشنفکران شکل گیرد. به هر رو تفاوت‌ها میان آن‌ها تا جایی بود که در عرصه‌ی عمل سیاسی گاه در برابر هم قرار می‌گرفتند. نمونه‌ی بارز آن، رویارویی حزب توده ایران و فدائیان اکثریت با دیگر نیروهای اپوزیسیون در سال‌های نخست انقلاب بر پایه‌ی نظریه‌ی “جبهه‌ی متحد انقلاب و ضدانقلاب” است که بر اساس دفاع از انقلاب و حکومت جمهوری اسلامی تعیین می‌شد.

البته در این میان، در درون حاکمیت جمهوری اسلامی هم جریان‌های “چپ مذهبی” جدیدی داریم که بر محور سیاست ضدآمریکایی، دست به حرکات “انقلابی” ازجمله اشغال سفارت آمریکا و گروگان‌گیری می‌زنند و یا موضع‌هایی رادیکال در قبال مسائل داخلی و خارجی می‌گیرند. حتی بعدها در میان اصلاح‌طلبان و اصولگرایانِ حکومتی نیز ما شاهد جناح‌های چپ و راست هستیم؛ گرچه رویکرد چپ در میان آن‌ها هیچ‌گاه یکدست و شفاف نبوده. یعنی بسته به درک آن‌ها از نقش و سهم دولت در مدیریت سیاسی-اقتصادی، گروهی در سیاست، “چپ”، اما در اقتصاد، “راست” بوده و گروهی دیگر، برعکس. برای مثال جریان اصلاح‌طلب به رهبری خاتمی و بعدها روحانی، گرچه ازنظر سیاسی به‌زعم راست‌گرایان حکومتی، “چپ” بودند، ازنظر اقتصادی، از نگاه چپ‌های مارکسیست، “راست” به شمار می‌رفتند، چون خواهان خصوصی‌سازی اقتصاد و دخالت کمتر دولت در بازار بودند. حتی جناح راست حکومتی نیز در درون خود ازنظر اقتصادی رویکرد چپ (انصار حزب‌الله) و راست (حزب موتلفه) داشته و دارد.

در تقسیم‌بندی‌ای دیگر، چپ‌ها را به سه دسته‌ی کلی تقسیم می‌کنند: چپ‌های فرهنگی، چپ‌های اجتماعی و چپ‌های حزبی. برخی دیگر، چپ‌ها را به چپ‌های ایدئولوژیک و چپ‌های سیاسی بخش می‌کنند که اولی اصولگراست و در چارچوب ایدئولوژی‌اش گام می‌زند و دومی آزاد از چارچوب‌های ایدئولوژی و حزبی و بر اساس درک شخصی و تعهد اجتماعی عمل می‌کند. در کنار همه‌ی این‌ها باید به “چپ‌های مستقل و منفرد” نیز اشاره کرد که به‌دوراز احزاب و سازمان‌های چپ معین و بلوک‌های کمونیستی، خود را “چپ” می‌دانند (برتولت برشت نویسنده‌ی آلمانی و صادق هدایت نویسنده‌ی ایرانی) و یا از افراد “غیرچپ کمونیست” یاد کرد که به دلیل قرار گرفتن در اپوزیسیون و ایده‌های انسان‌گرایانه و عدالت‌خواهانه‌شان در جرگه ی “چپ” قرار می‌گیرند (مارتین لوتر کینگ کنشگر سیاه‌پوست آمریکایی، گاندی رهبر فقید هندوستان و نلسون ماندلا رهبر ضد آپارتاید آفریقای جنوبی).

به همین ترتیب می‌توان از چپ ملی که منافع و مصالح ملی را بر مصالح ایدئولوژیک و جهانی ترجیح می‌دهد (نیروی سوم به رهبری خلیل ملکی) و یا ملیون چپ که منافع ملی را با مقوله‌ی عدالت اجتماعی گره می‌زنند (جناح چپ جبهه‌ی ملی ایران مانند نهضت خداپرستان سوسیالیست)، نیز سخن گفت و الی‌آخر. بدین گونه مفهوم چپ در ایران که دهه‌ها در انحصار احزاب و سازمان‌های کمونیست بود، به‌تدریج به اصل تاریخی خود یعنی چپ سیاسی برمی‌گردد.

یکی از پدیده‌های نو و نادر در دنیای چپ، رابطه‌ی حمایت‌گرانه‌ی برخی کشورهای کمونیست و چپ‌گرا با حکومت‌های تمامیت‌گرای ضد چپ و ضد دموکراسی است که ظاهراً بر محور مبارزه‌ی ضدامپریالیستی/ضدآمریکایی پایه نهاده شده و مفهوم همبستگی جهانی با چپ را مخدوش کرده است. نمونه‌ی بارز آن رابطه‌ی چین، کوبا، کره‌ی شمالی، ونزوئلا و روسیه (به‌عنوان کمونیست سابق یا رقیب آمریکا و غرب) با جمهوری اسلامی ایران است.

آنچه در این میان جالب و مهم است، این است که برخی از این جریان‌های سیاسی از طیف چپ‌های مارکسیست-لنینیست، به‌ویژه چپ‌های رادیکال و بقایای چپ سنتی، خود و باورهایشان را علمی‌ترین، انقلابی‌ترین، پیشروترین، درست‌ترین، کامل‌ترین، …ترینِ زمانه می‌نامند و بر این اساس، فقط خودشان را “چپ واقعی” می‌دانند و بقیه را راست یا منحرف از ایدئولوژی چپ. دلیل اصلی چنین نگاهی، مطلق‌انگاری و خودحق‌پنداری این جریان‌هاست؛ طوری که کوچک‌ترین اختلاف‌نظر در میان آنان منجر به جدایی از یکدیگر و ایجاد سازمانی جدید شده و می‌شود.

در آسیب‌شناسی این جریان‌ها باید گفت که از سویی مطلق‌انگاری جلوی هرگونه تجدیدنظر و اصلاح فکری را می‌گیرد و فقط به تفسیر و تعبیر آموزه‌های کلاسیک مارکسیستی بسنده می‌شود و از سوی دیگر، خودحق پنداری مانع رواداری و نزدیک‌شدن آن‌ها به یکدیگر و دیگر جریان‌های سیاسی می‌‌گردد. به‌بیان‌دیگر، اگر همه‌ی این گروه‌ها، جریان‌ها و گرایش‌های مختلف چپ در جهان و ایران را نگاه کنیم و با فرقه‌های پرشمار مذهبی، به‌ویژه در اسلام و مسیحیت بسنجیم، نزدیکی‌ها و همسانی‌هایی در جزمیت، تنگ‌نظری و انحصارطلبی در بیشتر آن‌ها و هم‌زمان اعتباری و نسبی بودن مفهوم چپ می‌یابیم و در آخر، باز این پرسش بی‌پاسخ تکرار می‌شود که: بالاخره چپ چیست و کیست؟

خرداد ۱۴۰۲

بن‌مایه‌ها
آشوری، داریوش: دانشنامه سیاسی. تهران، انتشارات مروارید، ۱۳۸۹
دولت‌آبادی، هادی/ ایوبی، حجت‌الله: “دوقطبی راست و چپ: پیشینه، ویژگی‌ها و پیدایش در سیاست”، در: جستارهای سياسی معاصر، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، سال هشتم،شماره دوم،تابستان ۱۳۹۶، ۱۲۵-۱۴۲
چپ چیست و چپِ ایران از چه حرف می‌زند؟ در:

https://fararu.com/fa/news/505317/

راسخ افشار، دکتر علی: از چپ ایدئولوژیک و کمونیستی تا چپ سیاسی و هومانیستی (بخش اول تا سوم) در: