۱.خشونت پارۀ جدایی ناپذیر جامعه انسانی است، انسان از آغاز پیدائی با رفتارش نسبت به خود، همنوع ، حیوانات و طبیعت خشونت اعمال کرده است. خشونت از جمله واژگان ومفاهیمی است که جدا از تعابیر متفاوت از آن، دو طیف متضاد معنایی و نقش آفرینی را با خود حمل کرده است. برخی آن را محرک تغییر و رشد انسان وجامعه، و عامل دگرگونی و تحول تعبیر کرده اند و برخی پدیده ای که با کاهش انسانیت وعقلانیت تقویت و ماندگاری پارۀ حیوانیِ انسان و تداوم توحش در جامعه را سبب شده است، یک سو مخل و مخرب حیات و جامعه، سوی دیگر با برچسب هائی متفاوت مثل ” قهر” عامل تغییرو پیشرفت و شکوفایی محسوب شده است. رویکردها در بارۀ علت پدید آمدن خشونت، رویکردهای ارزشی و غیرارزشی در بارۀ این پدیده و تلاش برای شناسایی معنایی، مفهومی و تاثیر گذاری عملی سبب شده اند تا زوایای گوناگون خشونت شناخته شوند.
خشونت پدیده ای تک ساحتی نیست و نمی توان درتوضیح آن تک هویتی و مؤلفه ای برخورد کرد. هیچ یک از تفسیرها و تاثیرها، نتوانسته اند به گونه ای فراگیر علتهای بروز و گستردگی خشونت را روشن کنند. در راستای تعریف و فهم خشونت، مثبت یا منفی پنداشتن آن شرایط تاریخی و فکری و سرزمینی، به میزان نفع و زیان اش برای فرد و جامعه توجه شده است.
در جامعه ی ما خشونت پديده ای شايع در سطوح مختلف، در خانواده و جامعه، و ابزاری برای اعمال نظر و سياست از سوی حاکمان و جوهره ی اکثر قوانين بوده است. بحث پيرامون علل بروز خشونت، تعريف، انواع و چرائی و چگونگی پرهيز از خشونت در فرهنگ و گفتمان های سياسی ما غايب بزرگ بوده است. خشونت آفرينی های حکومت اسلامی طی ۴۳ سال گذشته، خشونت، به ويژه چگونگی پرهيز از آن را بيش از پيش مورد توجه و بحث و تبادل نظر کنشگران سیاسی و فرهنگی، روشنفکران سیاسی و فرهنگی، و مردم آزاديخواه ميهنمان قرارداده است.
در ميان انواع خشونت ها عريانی خشونت دولتی ِ حکومت اسلامی ( خشونت سياسی،ايدئولوژيک – دينی) سبب شده است تا اين نوع از خشونت بيش از ساير انواع خشونت ها مورد نظر و بررسی قرار گيرد. بی تردید برای بررسيدن، بازخوانی و باز شناسی خشونت های دولتی و سياسی (حکومتی) و خشونت ايدئولوژيک – دينی (مذهبی) سير تاريخ انديشه و فلسفۀ سياسی، دينی (مذهبی)، و نيز تحولات فکری، سياسی و اجتماعی و روانشناسانه درايران را در دوره های مختلف تاریخی می بايد مورد توجه و بررسی قرار داد.
در تعریف از خشونت دیدگاه های متنوع و متفاوت، و اجماعی نسبی وجود دارد.
خشونت يک پديده ی چندسويه ی روانی، رفتاری و اجتماعی است، تعريف های متعدد از آن با توجه به جنبه های گوناگون خشونت، از جمله جنبه های روانی، تاريخی – زیستی ،جامعه شناختی، سیاسی، ايدئولوژيک – دينی و کلامی ( زبانی و نوشتاری) شده است.
هر گونه تجاوز رفتاری و روانی به ديگری يا به خود، هرگونه فعاليت و تحميل خواست و اراده ( با يا بدون اعمال زور) که آشکار و پنهان پيامد های زيانبار علیه هستی انسان و آسیب های جسمی، روانی و اجتماعی داشته باشد خشونت تعريف شده است. گفتار و رفتار با قصد و نيت آشکار و يا پنهان که سبب آسيب روانی و رفتاری ديگری شود از خشونت فیزیکی تا يک نگاه، حالت صورت، تکان يک دست، بيان يک کلام، يک تهديد، يک بند قانونی، يک هنجار سنتی آزار دهنده و ناديده گرفتن حق ديگری نوعی خشونت تلقی شده است. خشونت به منزله یک پدیدۀ اجتماعی را امری آگاهانه و” اختیاری” دانسته اند.
خشونت در تمامی عرصه های زندگی آدمی به اشکال و انواع متعدد و مختلف وجود داشته است. از انواعی از خشونت مجاز يا ” خشونت با بار مثبت”، خشونت مشروع و قانونی، خشونت خوش خيم و بدخيم نام برده شده است. یک نگاه و سخن تحقیرآمیز، برخورد تبعیضآمیز، ناسزاگویی، لطمه زدن به اعتبار و حیثیت افراد، باورهای فردی یا گروهی که سبب ترس یا رنج یا اضطراب شوند تا محدود سازی و سلب آزادی گفتاری و رفتاری، تفاوت آفرینی حقوقی، قانون ناعادلانه، و حتی تهدید به خشونت، خشونت است. بسیاری از صاحب نظران بر این باورند که پدیده ای به نام خشونت مجاز و قانونی و ضرور و مفید نداریم و آنچه با این عناوین مطرح و اعمال می شوند ” نیرو” ” زور” ( فورس) در برابر خشونت است، و خشونت نیست، نیروئی در تقابل با بروز تشنج و ناهنجاری در جامعه، یا مقابله با دشمنان و دفاع از سرزمین خود.
۲.خشونت کنش و امری اجتماعی ست اما عوامل دیگر روانی، تاریخی – زیستی می تواند در بروز آن نقش داشته باشد. با نگاهی همه جانبه به وضعیت جامعه و ساختار فکری و فرهنگی میتوان به صورت کلی عوامل اصلی و بنیادی خشونت را جستجو کرد. جامعه ما دارای خصلتها و ویژگیهایی بوده و هست که زمینه را برای بروز خشونتهای گوناگون فراهم میکند.
بسياری از بيماری های روانی و آسيب های مغزی و پاره ای از بيماری ها “جسمانی”، سبب بروز اعمال خشونت از طرف بيمار نسبت به خود ( برای نمونه خود زنی هايی با منشاء روانی، خودکشی و..) و يا ديگران می شود.
برخی از عوامل اجتماعی – روانی نيز در بروز خشونت مطرح اند. تجربه آزار ديدن در دوران کودکی، ميزان جمعيت، بيکاری، مشکلات خانوادگی، ناکامی های فردی و اجتماعی، اعتياد به مصرف الکل و مواد مخدر، تضاد منافع معنوی ومالی در زمره ی اين عوامل اند.
خشونت را ناشی از عامل تاريخی – روانی يا روانی – زيستی نیز دانسته اند.
گفته اند خشونت در طبيعت انسان وجود دارد و اميدی به محو اين “خوی و غريزه پرخاشگرانه ی حيوانی” نيست، و”انسان گرگ انسان” باقی می ماند، چرا که اين گرگ وارگی جزئی از طبيعت انسان است. از جمله کسانی که، با تفاوت و اختلاف نظر در عرصه هايی، بر اين عقيده بودند می توان از ماکياولی، هابس، هگل، نيچه، فرويد، يونگ و … نام برد. اين نوع از خشونت را سرشتی و ” ميراث روانی ” هم ناميده اند.
ساختار روانی (ذهنی) انسان، نسل در نسل ويژگی هايی را حمل کرده است که برخی از آن ها ويژگی های روانی و رفتاری پرخاشگرانه يا “حيوانی” ست. بخشی از ساختار روانی انسان که حامل اين ويژگی هاست پاره و يا لايه ای از ذهن و شخصيت انسان است ، که “لايه غيرعقلانی”، ” خردگريز” و”انحراف” نيز ناميده اند. اين ويژگی ها از طريق “حافظه نوعی” از انسان اوليه ، به گونه ای فطری و از راه انتقال ژنی و ارثی به نسل های بعدی منتقل شده است. بر اين ويژگی ها نام ها و اصطلاحات زيست شناسانه و روان شناسانه و روانکاوانه ی متعددی گذاشته اند، که يکی از آن ها “غريزه” است. غريزه ی تخريب، جنگ، تجاوز، ديگرآزاری، بی رحمی، درنده خويی، مرگ و کشتار را سبب ساز بروز عدم تحمل و پرخاشگری وخشونت دانسته اند، ويژگی هايی “درونی شده با همه پيامدهای سودمند و تمام عواقب خطرناکش”. چنين غريزه ای بخشی از ضمير و ساختار ذهنی انسان دانسته شده که بازتاب انگيزه های زيست شناسانه و انرژی های سرکوب شده و واپس زده است. اینگونه رفتار را بسیارانی از صاحب نظران خشونت نمی دانند و آن را “پرخاشگری”، که با خشونت به عنوان امری تاریخی و اجتماعی تفاوت دارد توضیح می دهند.
“ناخودآگاه جمعی” را بازتاب حيات و زندگی پيشا تاريخی، اسطوره ای و يا قبيله ای انسان در ذهن انسان امروز می پندارند که در کنار ناخودآگاه فردی وجه ضد انسانی و اجتماعی (بخش غيرعقلانی) شخصيت را شکل می دهد. انسان در زندگی اجتماعی اش به اشکال گونه گون حجابی بر اين ويژگی ها پوشاند ه است و يا مانعی بر سر راه بروز آن قرار داده است ، تا آن گاه که نيازهای معنوی و مالی (مادی)اش به خطر افتد، که در چنين هنگامه ای حجاب و مانع پس زده و “عفريت درونی” خود را می نماياند.
خشونت به عنوان یک پدیدۀ و کنش اجتماعی نیز شناخته شده است، به این معنا که عوامل اجتماعی (کسبی-محيطی) را سبب بروز خشونت دانسته اند با این باور که انديشه و رفتار انسان، بيش از هر چيز ساخته و پرداخته ی محيط اش و نهادها و ارگان های اجتماعی ست ( روسو، پرودون، انگلس، مارکس، مارکوزه …).
رویکردهای متفاوتی در بارۀ علل بروز خشونت مطرح است، مثل رویکرد مذهبی( دینی)، رویکرد فرهنگی و طرح تضادهای آشتی ناپذیر میان هویت های جمعی، رویکرد اقتصادی و….
مذهب وايدئولوژی های مشابه، به عنوان سيستم عقايد و تصوراتی تغيير ناپذير و يگانه حقيقت مسلط بر فکر و رفتار فرد و يا گروه اجتماعی، غالبا”خشونت ستا و خشونت پرور بوده اند. عامل سياست، قدرت و ساختار سياسی غير دموکراتيک و استبداد زدگی به عنوان تجلی و نماد نوعی از انديشگی سياسی خشونت آفرين بوده است که نابردباری، خودمحوری و خودخواهی نشانه های آن است، ويژگی هايی که در جامعه، خودکامگی را سبب می شود. شالوده ی قدرت و رفتار سياسی ی مستبد و مستبدانه و استبداد زدگی خشونت را سازمان می دهد.
قدرت های سياسی در ايران، در اکثر مقاطع تاريخی، بيان سياسی” ذهنيت “انسان کوچک” به بندگی کشانده شده و مشتاق اقتداری ست که در عين حال دارای گرايش های طغيان گری نيز هست”.انديشه سياسی و رفتار حاصل از آن که نه فقط در قدرت و ساختار سياسی حاکم در جامعه، در جريان های سياسی مخالف قدرت ها و ساختارهای مذکور نيز خودکامانه بوده اند. هستند کسانی که ريشه های خشونت را در تفکر اسطوره ای ِخير و شر کردن انسانی و جهانی”استبداد شرقی يا آسيايی”، “قدرت مطلقه ی سياسی”، ” آميزش سياست و مذهب ” می بينند.
عوامل اقتصادی، نابرابری های اجتماعی، محرومیت و فقر، گرسنگی و بيکاری نقش پراهميتی در بروز خشونت دارند. جامعه ای از هم گسيخته از نظر اقتصادی، جامعه ای خشن خواهد بود. نابرابری و بی عدالتی در عرصه اقتصادی زمينه ساز خشونت در جامعه است.عوامل جغرافيايی (زندگی در فلات) ، عوامل ملی، قومی و نژادی و سیاست های هویت -محور( ملی گرايی و قوم گرايی افراطی )، حمله ی بيگانگان در بروز خشونت نقش آفرين بوده اند.
در این میانه ارتباط مستقیم فقر، بی عدالتی و نابرابری با خشونت را نمی توان انکار کرد. اما این ها تک سواران میدان خشونت نیستند عوامل روانی، هویتی و عوامل فرهنگی و اجتماعی و اقتصاد سیاسی و تکنولوژی و اینترنت همگی برای فهم و شناخت خشونت لازم هستند.
۳.برای پی بردن به نقش دين (مذهب ) در خشونت آفرينی نيازی نيست به سراغ افسانه آفرينش و تبعيد انسان از سوی خدا و يا افسانه ی هابيل و قابيل رفت، نيازی به تورق تاريخ دور دست ها و تاريخ اديان و رجوع به تجربه های جهانی دور و نزديک نيست، بیش از ۴ دهه است حکومت اسلامی شاهد و سندِ زنده، معتبر و ماندگار خشونت است
بنیانگذار حکومت اسلامی در روز تولد پيامبر اسلام در سال ۱۳۶۱ در تاييد کشتارها ی سال ۵۸-۶۰ و تشويق برای ادامه ی کشتار ها به “آقايان علما ” فرمان داد که آيات قتال قران را فراموش نکنند:
“… قران می گويد بکشيد، حبس کنيد، پيغمبرو ائمه همه جندی بودند، همگی جنگی بودند، شمشير می کشيدند. آدم می کشتند، خليفه می خواهيم که دست ببرد، حد بزند، رجم کند. با چند سال زندان کار درست نمی شود. اين عواطف کودکانه را کنا ر بگذاريد.”
و نتیجه چنین فکر و رفتاری ۹ کشتار بزرگ از مخالفان سیاسی و دگراندیشان در طی ۴ دهه است.
تقدس خشونت و خشونت مقدس بُنمایه اسلام سياسی ست، در کنار رهنمودهای قران و بسیاری از احادیث و روایات و توضیح المسایل ها، قانون حدود و قصاص و مقررات های مربوط به آن و قوانين مجازات اسلامی بیانگر توحش و خشونت مقدس اند.
مذهبيون حاکم بر ايران خود را منادی حقيقت مطلق و نماينده ی خدا، و پيروان ختم پيامبران و آخرين کلام می دانند و ديگران را نا حق و باطل، ديگرانی که هرگونه حق خواهی آن ها با خشونت پاسخ داده شده است.
خشونت مقدس روايت اسلامی خمينی عبوس و خشن، تفکر جهادی “چه بکشيد چه کشته شويد به بهشت می رويد”، “جنگ برکت است”، و خشونتی که نه فقط در تعزير و حبس و جهاد و ترور و اعدام که در دستوراتی همچون” امر به معروف و نهی از منکر” ش متجلی ساخته و تجويز کرده، است. جامع و مانع ترين تعريف در بيان و توصيف خشونت مقدس در هنگامه ی مدنيت و مدرنيت در جهان در دو کلمه جمع و جور شده است: “حکومت اسلامی”.
خشونت مقدس و تجربه حکومت اسلامی آسیب پذیری انسان دربرابر تبلیغ و تحریک و تلقین باورهای دینی و مذهبی را برای” خشونت مهندسی شده و مهندسی خونریزی با تاکید بر یک هویت واحد که دیگران را غیر خودی می داند، نشان داده است. حکومت موجودات مسخ شده ای که با آموزه های ارتجاعی- مذهبی که برای کسب منافع معنوی و رفتن به بهشت به هر کاری دست می زنند، موجوداتی که” قوه غضبيه آنها بر قوه عاطفيه وعقليه شان چربيده ” و از انسان و انسانیت فاصله گرفته اند.
حکومت اسلامی با گسترش فساد، فقر، فحشا، لاتمداری و محرومیت ها وناهنجاری های اجتماعی و روانی، ایجاد جدایی های دینی، قومیتی و تحقیرهای فرهنگی، اجتماعی، جنسیتی در جامعه عامل بروز انواع خشونت های ” نامقدس” نیز شده است.
۴.دفاع از خود و مقاومت در برابر خشونت های سياسی و مذهبی حکومت اسلامی” تهاجم دفاعی” و اعمال نیرو( فورس) برای دفع خشونت است. دفاع از خود به معنای مقابله به مثل نيست، مقابله ای نابرابر ميان کرامت و طبيعت شورمند حيات انسانی با توحش و سبعيت و شقاوت است. تروريسم حکومت اسلامی که يکی از بزرگترين توليد کنندگان خشونت در اشکال مختلف در جهان است، از نمونه های نادر خشونت در راستای حفظ و اعمال” قدرت ” و مبادله ی خشونت و قدرت در تاريخ بشری ست.
جنبش آزاديخواهانه ی جاری در ميهنمان که دستاورد ۴۳ سال مبارزه عليه اين حکومت است از يک سو خصلت خشونت ستايی و خشونت پروری اين حکومت، و از سويی ديگر ويژگی ِ پرهيز از خشونت اين جنبش را در گستره ای وسيع تر در برابر نگاه حيرت زده و کنجکاو مردم میهنمان وجهانيان قرار داده است. اين جنبش ضمن تاکيد و پايبندی به روش های خشونت پرهیز در راستای دستيابی به نظامی انسانی و دموکراتيک، دفاع از خود( دفاع مشروع) و مقاومت در برابر تجاوزگر به حقوق اساسی ملت را دفع خشونت و پاره ای از روش مبارزه ی حق طبانه ی جنبش می داند. دفاع از خود” نشانه ی حيات و شور زندگی “ست و با خواست و هدف ويرانسازی و مرگ آفرينی صورت نمی گيرد. می توان با توجه به “ضرورت ” دفاع از خود و” تناسب” تهديد و تجاوز واکنش را تا حد زيادی به حوزه ی اراده و اختيار کشاند. بی ترديد آستانه ی تحمل انسان ها در برابر تهديد و تجاوز و ستمگری متفاوت است. دفاع از خود که گاه با عنوان دفاع مجاز و قانونی و مشروع از آن نام برده می شود در جوامع دموکراتيک با تعبیر “نيروی مجاز، نیروی قانونی يا فشار قانونی ” نام گذاری و تعريف شده است که به کار گيری محدود و کنترل شده ی زور برای دفاع از خود، و دفاع از حقوق ديگران است .
دفاع از خود تجویز بیتفاوتی و عدم واکنش در برابر خشونت نیست، خنثی سازی خشونت است. دفاع از خود، یعنی دفع خشونت که حق شهروندی و حقوق بشری ست.
۵.پيشگيری از بروز خشونت بهترين روش برای کاهش و زدايش تدريجی خشونت است. خشونت های ناشی از بیماری های روانی و انواع خشونت های اجتماعی را با کاربرد تمهيداتی سياسی، اجتماعی و فرهنگی ِدموکرتيک می توان کاهش داد.
پيشگيری از پيدايی ِاستبداد سياسی و دينی، پیشگیری ازبروز ناهنجاری ها و بی عدالتی های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، قومی، نژادی و جنسيتی بزرگترين نقش را در کاهش و زدايش خشونت از جامعه بشری خواهند داشت. استبداد دينی اسلام سياسی هولناک ترين و خشن ترين پديده خشونت آفرين در جامعه ما بوده است، اين ويژگی نه فقط در ايران، در نقاط ديگری از جهان نيز چهره نشان داده است. الفريد يلينک، برنده ی نوبل ادبی به درستی گفته است :”…جنايتکاران مسلمان با خشونت ميل به خشونت را در جاهای ديگر نيز بيدار کرده اند. ميل به خشونت هر روز افزايش می يابد. می شود نگاه کرد و ديد. می شود در خود نگريست و ديد…”.
برخی از راه کارهای تقابل با حضور و تداوم خشونت در ميهنمان اين ها هستند:
۱- جدا سازی مذهب( دين) از حکومت و جايگزينی يک حکومت و نظام سکولار ودموکرات.
۲- گسترش و تعميق تفکر حقوق بشری و کثرت گرايانه
۳- از ميان بر داشتن و يا کاهش نابرابری های اقتصادی، سياسی، فرهنگی, دينی( مذهبی)، جنسيتی
۴- تدوين و جاری کردن قوانين دموکراتيک برای دفاع در برابر خشونت آفرينی و جلوگيری از بروز و اعمال خشونت (مهار و نظارت).
5- آموزش و تربيت خشونت گريزی و”پرهيز از خشونت ” در سطح خانواده و جامعه و تلاش برای تبديل پرهيز از خشونت به الگوهای ارزشی در جامعه با تاکيد بر نقش هدايتی و الگوسازی از رفتارهای مثبت.
6- افزايش سطح سواد در جامعه (البته حضور وسيع جنايتکاران تحصيلکرده در حکومت اسلامی نقش رابطه ی “سواد” و” تحصيل” در کاهش خشونت آفرينی های دولتی – سياسی و مذهبی را مورد شک و بحث قرار داده است.)
7- زدايش تفکر اسطوره ای ِ خير و شر کردن يا سياه و سفيد ديدن انسان و جهان، و تفکر و سيستم “پدرسالارانه و مردسالارانه”.