گریگور آتانسیان، بیبیسی روسی؛
يکی از نقاط اوج مغلوبسازی منطقه حمله ژنرال اسکوبلوف به دژ گؤگ تپه بود. چندين هزار ترکمن به نقل از روايان مختلف در آنجا کشته شدند. او مینويسد: «ما دو هزار ترکمن را در گؤگ تپه کشتیم. آنها که زنده ماندند این درس را هرگز از یاد نخواهند برد. ما با شمشيرهایمان هر چه که سر راهمان بودن قطعهقطعه کردیم». ؛
یکی از مقامات امارت بخارا، دولت خراجگزار امپراتوری روسیهسرگی لاوروف، وزیر امور خارجه روسیه چندی پیش مدعی شد که روسیه «خود را به استعمارگری نیالوده است».
تاریخ روسیه این دیدگاه را تایید نمیکند.
از زمان آغاز تهاجم به اوکراین، مقامات روسیه به دنبال راههای مختلفی برای توجیه اقدامات خود بودهاند که برخی از آنها متناقضاند.
ولادیمیر پوتین از پتر کبیر، بنیانگذار امپراتوری روسیه، برای توجیه رفتار خود و در عین حال محکوم کردن استعمار غرب استفاده کرده است. وزارت خارجه روسیه نیز از زبان و تعابیر ضد استعماری استفاده میکند، اما گذشته استعماری این کشور را انکار میکند.
با توجه به اینکه روسیه مشغول «روسیسازی» سرزمینهایی است که در اوکراین اشغال کرده است، غلات و تخمه آفتابگردان آنها را توقیف میکند و مجموعههای هنری آنها را مصادره میکند، عجیب است که مسکو حتی به سراغ این مساله برود.
اما اگر تاریخ جنگ کنونی هنوز نوشته نشده باشد، در مورد گذشته اتفاق نظر وجود دارد: روسیه در الحاق سرزمینهای جدید، تمام مردم آن سرزمینها را نابود یا به زور روسی کرده و منابع طبیعی آنها را استثمار کرده است.
«کشوری که خود را مستعمره میکند»
سرگی لاوروف، وزیر امور خارجه روسیه در مقالهای که پیش از سلسله سفرهایش به مصر، کنگو، اوگاندا و اتیوپی در روزنامههای این کشورها چاپ شد، نوشت: «کشور ما که خود را به جنایات خونین استعمار آلوده نکرده است، همیشه صمیمانه از آفریقاییها در مبارزه آنها برای رهایی از ستم استعمار حمایت کرده است.»
سخنان او فراتر از صرفاً تحت تأثیر قرار دادن مخاطبانش بود. صرف نظر از آفریقا، استفاده از چنین تعابیری یکی از ویژگیهای معمول اظهارات لاوروف بوده است. برای مثال، در ماه مه، او اظهار داشت که غرب مستعمراتش را تسخير کرده بود، اما امپراتوری روسیه «هرگز خواستههای زیباییشناختی یا اخلاقی خود را با افزایش نفوذ خود بر سایر مردم تحمیل نکرده است».
لاوروف گفت: «همه آنها زبان، اعتقادات و سنتهای خود را حفظ کردند.»
مورخان نظر دیگری دارند.
به گفته الکساندر اتکیند، استاد دانشگاه اروپایی در فلورانس «روسیه در طول تاریخ خود سرزمینهای پيرامون خود را به استعمار خود در آورده است.»
این بدان معنا نیست که مسیر روسیه به سمت امپراتوری شدن همان مسیر بریتانیایی، فرانسوی یا پرتغالی بوده است. بر خلاف آنها، امپراتوری روسیه به جای خشکیهای آنسوی دریاها، سرزمینهای همسایه را فتح کرد.
گئورگی کاسیانوف، رئیس آزمایشگاه پژوهشهای حافظه در دانشگاه ماریا کوری-اسکلودووسکا در لهستان، گفت: «همه قدرتهای استعماری سابق سقوط کردهاند، و پایتختهای مرکزی سابق گذشته استعماری خود را بازنگری میکنند و بابتاش عذرخواهی میکنند. اما، روسیه، به جای عذرخواهی، به همان شیوههای استعماری و امپریالیستی ادامه میدهد.»
دانشگاهیان در روسیه حتی قبل از انقلاب ۱۹۱۷ روسیه در مورد استعمار صحبت میکردند.
مورخان دلیل فتح سیبری را دستیابی به خزهای گرانبهای آن میدانند
واسیلی کلیوچفسکی، مورخ روس، مینویسد: «تاریخ روسیه تاریخ کشوری است که خود را مستعمره کرده است. نواحی استعمارشده آن به موازات قلمرو تحت کنترل آن افزایش یافت.»
الکساندر اتکيند، به نقل از افاناسی شاپوف از دانشگاه کازان، تصرف سیبری به دست روسیه را مطالبه خز توصیف میکند – که یکی از صادرات کلیدی روسیه بود و قابل مقايسه با نفت در روزگار مدرن است.
از جمله نمونههای ديگر استعمارگری که مورخان از آن ياد میکنند جنگ قفقاز در سالهای ۱۸۱۷ تا ۱۸۶۴ است که طولانیترین جنگ روسیه است. هدف اين جنگ مغلوب کردن قفقاز شمالی بود که در آن زمان ساکنانش مردمان کوهنشين مستقلی بودند.
سياست در این منطقه را سخنان نایب تزار، ژنرال يرمولوف روشن میکند که وعده داده بود چچنها را «در زاغههای دوردست خود گرفتار گرسنگی» نگهدارد. قحطی يکی از راههای «آشتی دادن» کسانی بود که مقاومت میکردند.
دانشوران متذکر میشوند که دژ روسی «گروزنايا» – که حالا به نام گروزنی، پايتخت چچن مشهور است – هدفی تعمداً استعماری داشت. يرمولوف از اينجا حملاتی را به قصد تنبیه برای «رام کردن کوهنشينان» انجام داد و جانشينان او نيز همين روش را در پيش گرفتند.
به خاطر تصرف قفقاز به دست روسیه، مردم کوهستاننشين يکسره تصفيه شدند يا از خانههایشان رانده شدند که به آنها «مهاجر» میگفتند – و اين تبعید صدها هزار چرکسی از سرزمينهایشان بود.
الکساندر پوشکين، شاعر ملی روسیه، در اثر «سفر به ارزروم»اش که در سال ۱۸۲۹ نوشته است میگويد: «چرکسیها از ما متنفرند. ما آنها را از مراتعشان بيرون کرديم. روستاهایشان ویران شدند و تمام قبيلههایشان نابود شدند». به نظر او، بهترین راه حل گرویدن آنها به مسيحيت ارتدوکس است – ولی خودش هم میدانست که اميدی به این فکر نيست.
نبردی مياد سربازان روس و چرکسیها نزدیک آخاتل، ۸ مه ۱۸۴۱
برای بعضی از مورخان، نتیجه جنگ قفقاز نسلکشی مردم چرکسی بود. مقامات سه منطقه روسی – کاباردینو-بالکاریا، آديغیه و قرهچای-چرکسيا – چندین بار از مسکو درخواست کردهاند که این نسلکشی را به رسمیت بشناسند. ولی تا این تاریخ فقط گرجستان اين کار را کرده است.
دهقانان روسی و اوکراينی جای مردم راندهشده از سيبری، قزاقستان و ساير سرزمینهای مستعمرهشده را گرفتهاند.
اين فرايند را «دبیرخانه اسکان مجدد اصلی» که تحت نظارت وزارت داخله در اواخر قرن نوزدهم ایجاد شده بود، مديریت میکرد. اين دبیرخانه حتی مجلهای را با عنوان «پرسشهای استعمارگری» منتشر میکرد. اسکان مجدد يکی از رهيافتهای اصلی برای حل مسئله زمين در اواخر دوره امپراتوری بود.
درست مانند مورد قفقاز، میان تاریخدانان هيچ شکی نيست که ماهيت حکومت در قزاقستان و آسيای ميانه استعماری بوده است. روسیه شروع به ضمیمه کردن سرزمينهای قزاق پيش از اعلام رسمی امپراتوری بود و این روند تسخير تنها در دهه ۱۸۹۰ به پايان رسید.
روسیه در رقابت با امپراتوری بریتانیا و در ابتدای نيمه قرن نوزدهم تمامی سرزمينهای غرب منطقهای را که آن زمان به نام ترکستان شناخته میشد تا مرز افغانستان، هند و چین تصرف کرد. روسیه خاننشينهای محلی را مغلوب کرد و بعضاً هزاران نفر از مردم محلی را قتل عام کرد.
يکی از نقاط اوج مغلوبسازی منطقه حمله ژنرال اسکوبلوف به دژ گؤگ تپه بود. چندين هزار ترکمن به نقل از روايان مختلف در آنجا کشته شدند.
در سن پترزبورگ، پايتخت امپراتوری، این نبرد را پيروزی اعلام کردند. ولی داوری همه چنین نبود. سیميون نادسون شاعر، که بعدها تبدیل به الگوی محبوب جوانان ليبرال شد، و در آن زمان فارغالتحصیل جوان مدرسه نظامی بود، شعری در وصف اسکوبلوف سرود که در آن او را متهم به نابود کردن سرزمينی مسالمتجو کرد: «راه تو، راه شرمساری است!»
مورخان شوروی يکی از نامههای اسکوبلوف را نقل کردهاند که در آن او میگوید که «صلح در آسيا ارتباط مستقیمی دارد با خيل مردمی که در آنجا از دم تيغ گذرانده شدند».
او مینويسد: «ما دو هزار ترکمن را در گؤگ تپه کشتیم. آنها که زنده ماندند این درس را هرگز از یاد نخواهند برد. ما با شمشيرهایمان هر چه که سر راهمان بودن قطعهقطعه کردیم».
در سال ۱۹۱۶، در دوران جنگ چهانی اول، خيزش عظيمی در آسیای ميانه علیه استعمارگران روسی و حکومت تزاری رخ داد. مسبب این خيزش فرمانی بود که برای کار در خط نگهبانی پشت جبهه «خارجیها را فرامیخواند». این خیزش با قساوت قلب تمام سرکوب شد و منجر به فرار دستهجمعی قرقیزها و قزاقها به چين شد.
به نقل از کتابی درسی از مؤسسه تاریخ سن پترزبورگ، سیاست استعماری امپراتوری در این منطقه با «سرکوب مضاعف مردم عادی» همراه بود. در عین حال، نويسندگان میگويند که قدرت روسیه مزایای تمدن را با خود به همراه داشت.
این استدلال کلاسیک امپریالیستی است – گسترش فرهنگ و به ارمغان آوردن نعمتهای تمدن بهانه توجيه تصرفات فرانسه، بریتانیا و ساير قدرتهای اروپایی بود.
آيا اوکراين مستعمره بود؟
جنگ در اوکراین به ادعاهايی درباره تاریخ اوکراين شدت بخشیده است. متفکران اوکراينی از آغاز قرن بيستم کشورشان را مستعمره روسیه توصيف کردهاند.
تبليغات در خرسون، که در تصرف نيروهای روسی است
اما دولت در سن پترزبورگ به آن صراحت و روشنی که به قفقاز و آسیای میانه اشاره میکرد، اين کشور را مستعمره نمیخواند.
مقامات امپراتوری بیشتر فکر یک ملت بزرگ روس را ترجيح میدادند که شامل اوکراينیها و بلاروسیها میشد. آنها سياست روسیسازی را دنبال میکردند که شامل ممنوعيت چاپ کتابها به زبان اوکراينی و پیگيری ادغام زبانی بود.
گئورگی کاسيانوف میگويد که روسیسازی شاید اصطلاح درستی نباشد چون مسئولان این قلمروها را از همان ابتدا روسی میدانستند. از نظر آنها، نبردشان در برابر اوکراينیسازی و گسترش اوکراينی به مثابه فرهنگی مکتوب بود.
فقط نخبگان اوکراينی نبودند که در برابر این امر مقاومت میکردند بلکه شماری از ليبرالها، سوسيالیستها و ساير مخالفان قدرت امپراتوری در خود روسیه نيز با آن مخالف بودند.
با فروپاشی امپراتوری تنشها شدت بیشتری گرفت. مدت کوتاهی يک دولت اوکراينی مستقل شکل گرفت اما بلشویکها در سال ۱۹۱۹ قدرت را به دست گرفتند و بار ديگر کشور را تحت سلطه روسیه در آوردند.
در اوايل دوره شوروی، سياست «بومیسازی» تبليغ میشد که مشوق توسعه زبانها و فرهنگهای ملی بود. اما در دوره استالين، روسیسازی دوباره ابقا شد و در کنار آن عناصری از ایدئولوژی امپراتوری نیز بازگشت.
فاجعه بزرگ هولودومور سالهای ۱۹۳۲ تا ۱۹۳۳ بود يعنی قحطی اوکراین که جان حدود ۳.۹ ميلیون نفر را گرفت. در اوکراین، اين قحطی رسماً به عنوان نسلکشی شناخته میشود و اکثر مورخان اوکراينی بر سر اين عنوان اتفاق نظر دارند.
رافائل لمکین، حقوقدانی که اولين بار عنوان «نسلکشی» را ابداع کرد نيز بر اين باور است. او اشاره میکند که در کنار قحطی، نخبگان اوکراینی و کلیسای اوکراین هم نابود شدند و دهقانان روسی در روستاهای خالی از سکنه اسکان داده شدند.
مورخان روسی عمدتاً این توصيف را به چالش میکشند. آنها قبول دارند که اين فاجعه سازماندهی شده بوده است ولی آن را بیشتر نتیجه جمعیگرایی استالین میدانند که منجر به قحطی در جاهای دیگر از جمله در قزاقستان و منطقه ولگا شد.
ايوان لیساک-رودنيستکی مورخی که رابطه میان اوکراين عهد شوروی و مسکو را مطالعه میکرد در سال ۱۹۷۲ فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را پیشبینی کرده بود. او اتحاد شوروی را به رغم اینکه مروج یک ایدئولوژی ضد-استعماری بود، در باطن يک امپراتوری استعماری میدانست.
او مینویسد: «دولتی که گرفتار تناقضات لاينحل با اصولی است که مشروعيتاش را از آنها میگيرند نمیتواند مدتی زیادی دوام بیاورد».
اتکیند بر این باور است که حتی روسیه امروز هم جنگی استعماری را در اوکراین پی میگیرد – البته از نوعی بسیار خاص. انگیزه روسیه به نظر او تصرف منابع نیست بلکه انتقامجویی است.
او میگوید: «آنها برای طلا و زغالسنگ در این سرزمین نمیجنگد بلکه فقط از این جهت جنگ میکنند که زمانی این سرزمین متعلق به آنها بوده است».