رمان “طاعون” را هر زمانی می شود خواند و با آن عجین شد. بی مرز و بی زمان. اینکه در این روزگار کرونا بیشتر خوانده می شود، شاید ناشی از نیاز ما است در فهم خود در مواجه با یک وضعیت استنثائی، با بلائی غافلگیرکننده.
بیماری طاعون شهر اوران را به محاصره خود درآورده است. اینکه این شهر در الجزایر واقع است، به نظر می رسد معرف امر خاصی نباشد. فضای رمان و شخصیت ها رنگ و بوی فرانسه را دارند، فرانسه دهه ۱۹۴۰، تحت اشغال آلمان نازی. پیش از آنکه موشهای مرده، پیشقراولان طاعون، سربرآورند، در شهر زندگی عادی و ملال آور جریان دارد. مردم به فکر پول درآوردن و خوشگذرانی های حقیر خویش هستند. خود را آزاد و مصون می شمارند و بر این باورند که بلائی گریبان آنها را نخواهدگرفت. بر موشهای مرده، که همه جا، در راهروهای خانه ها، خیابان و تراموا روی هم تلنبار شده اند، چشم می بندند. آنها حتی بیشتر از گذشته به خرید، به رستوران و میکده پناه می برند. عادت ها را باید حفظ کرد تا همه چیز عادی جلوه کند. تغییر واقعیت مانع عادت ها نمی شود. خو کردن به عادت خصلت می شود، خصلتی ریشه دوانده، که متناسب با اوضاع فقط جا عوض می کند. مردم به حضور طاعون هم عادت می کنند، وضعیت فاجعه هم روال دیگری از زندگی یکنواخت شان می شود. حتی خاطره اش هم بعدها در بازماندگان محو و کدر است، چرا که یکنواختی و عادت به خاطره تبدیل نمی شوند. آن روزها نه چیزی مثل شعله های بی رحم و هولناک، بلکه مثل خلا بی انتهایی که همه چیز را در خود خفه می کند، در خاطره ها می ماند.
در شهر وضعیت فوق العاده اعلام می شود، کسانی قرنطینه می شوند، انسان های زیادی بطرزی دردناک جان می کنند، مرزها بسته می شود. کامو بارها در کتاب برای توصیف این وضعیت واژه تبعید را بکار می گیرد. تبعید بیش از آنکه تحمیل مکانی باشد، نماد بیگانگی است. اینجا موقعیتی پارادکس: تبعید و بیگانه در سرزمین خود در احاطه سیم های خاردار، که تا طاعون است فرار از آن غیرممکن است.
راوی کیست؟
کتاب به دو گونه روایت می شود: در بخش هائی حوادث، موقعیت و رفتارهای جمعی انسان ها از زبان “ما” در قلب گزارش بیان گونه می شوند. بخش های دیگر را راوی کتاب با تمرکز روی چند شخصیت پیش می برد. ما در پایان کتاب متوجه می شویم که نویسنده کتاب دکتر ریو است، شخصیت اول رمان. خودش توضیح می دهد که تنها او می توانسته این کتاب را بنویسد. او پزشک است و مرگ را در چشم هزاران نفر دیده، شاهد روزگار طاعون او بوده که همه جا حضور داشته و نه تنها مرحم بیماران، که محرم همه بوده. او در بروز احساسات سخت خوددار است، حتی در اندوه از دست دادن دوست نزدیکش تارو و همسرش. در توضیح برخوردهای سرد و بی روح خود، توضیح می دهد که ناچار بوده برای اینکه به صداهای مختلف فضا بدهد، از تفسیرهای خود صرف نظر کند.
گزارشگر داستان هم تارو است، همراه و دوست نزدیک دکتر ریو. او در هتل اقامت دارد. غریبه است؟ او بعد از یک زندگی پرماجرا این شهر آرام را برای زندگی برگزیده و اکنون خود را عضوی از شهر می داند. تارو و دکتر ریو پاره هائی از یک وجود جلوه می کنند و از سرگذشت و دیدگاه هاشان می توانیم حدس بزنیم که وجود خود آلبر کامو باشند.
شخصیت های رمان
تارو گروه های امدادرسانی را برای مهار طاعون سازمان می دهد. امدادگران تلاش می کنند با ایجاد همبستگی بر ناامیدی و منفعت پرستی فردی خود و اطرافیانشان غلبه کنند. یکی از کسانی که در این گروه ها حضوری فعال دارد، گراند کوچک اندام است. به عقیده گزارشگر، اگر کسی شایسته قهرمانی باشد، این شخص گراند است، انسانی متواضع، کم ادعا و از خودگذشته. او کارمند دون پایه دولت است و خارج از وقت اداری با دقت و موشکافی روند بیماری را اندازه گیری و ثبت می کند. شب ها مشغولیت دیگری هم دارد، دوست دارد نویسنده شود و داستانی را در دست نوشتن دارد که اما، در همان چند جمله اول قفل شده، چون دنبال صفتی می گردد که برای نشان دادن عشق گمشده اش مناسب باشد و پیدا نمی کند. در بخش های پایانی کتاب، او که بطرز معجزه آسائی از بیماری طاعون نجات یافته، با خوشحالی به دکتر ریو اطلاع می دهد که از خیر صفت گذشته و می خواهد داستانش را بدون آن ادمه دهد. جالب است که بدانیم در خود متن کتاب “طاعون” هم بندرت از صفت استفاده می شود.
شخصیت دیگر، رامبر است، مسافری که از سر تصادف در شهر طاعون زده اسیر شده. او از پاریس برای تهیه گزارشی در مورد عرب ها به اوران آمده بود و حالا به خاطر بسته شدن مرزها امکان خروج از شهر را ندارد. برای فرار و پیوستن به معشوقش به هر دری می زند. دست آخر متاثر از فعالیت های تارو و دکتر ریو رخوت و انتظار را کنار می گذارد، تصمیم می گیرد در شهر بماند و وارد همکاری با گروه های امدادرسانی شود. حتی احساس می کند که فرار از مهلکه امری شرم آور است.
کشیش شهر، که طاعون را مجازات الهی در برابر گناه انسان ها می داند، وقتی جان کندن پردرد کودک را، که از صحنه های بسیار قوی رمان است، مشاهده می کند، در ایمانش دچار تردید می شود. در مقابل این واقعیت که طاعون کودکان را هم که نقشی در گناه بزرگ ترها ندارند، می کشد، توجیهی نمی یابد. بر سر دوراهی ” یا به خدا کینه بورزیم یا او را دوست بداریم و چه کسی جرئت دارد که کینه به خدا را انتخاب کند؟” او خدا را انتخاب می کند و کشیش باقی می ماند. در موعظه ای که سردرگمی اش در آن هویدا است، سوگند می خورد که فرمانبرداری از خدا هر دردی را شفا خواهد داد. گفتگوهای دکتر ریو، که به خدا باور ندارد، با کشیش از تامل های پربار کتاب است. دکتر ریو این پرسش را پیش می کشد که “چطور خدا می تواند این همه درد و رنج برای مخلوقش بیافریند؟” و در پاسخ کشیش، که در دنیای بسته ذهنی اش قابل فهم نیست که چطور یک انسان خداناباور می تواند چنین فداکار و نیکوکار باشد، پاسخ می دهد: “اگر به خدا اعتقاد داشت از درمان مردم دست برمیداشت و این کار را به او واگذار می کرد.” به رغم اختلاف ها این دو اما، در کمک به مردم همسو می شوند. کشیش با توسل به این اعتقاد که “چیزهائی را که نمیتوانیم بفهمیم، دوست بداریم” به گروه امدادرسانان می پیوندد.
کتار شخصیت دیگری است که دید کاملا متفاوتی نسبت به مصیبت طاعون دارد. این مرد منزوی را در ابتدای داستان می بینیم که خود را به دار آویخته ولی به کمک همسایه اش گراند و دکتر ریو نجات می یابد. پس از آن او دیگر نه تنها به خودکشی فکر نمی کند، بلکه حتی از زندگی لذت می برد. طاعون برای او نعمتی می شود که از انزوا و تنگدستی بدرآید و دوستانی پیدا کند. به کسب و کارهای پنهانی دست می زند و پایش به رستوران و میکده باز می شود. بطور سربسته می فهمیم که او پیش از طاعون در انتظار دادگاه بوده و حالا که نظم سابق بهم ریخته، نگرانی از بابت آن ندارد. در پایان کتاب، که مردم ختم طاعون را جشن گرفته اند، او را جنون زده می بینیم که از پنجره اتاقش بی هدف به مردم تیراندازی می کند.
جامعه مردها
و زنان غایب رمان هستند. نه تنها جائی برای ایفای نقش به آنها داده نمی شود، بلکه جامعه رمان را مردها تشکیل می دهند. در همان صفحات اول کتاب در شرح عادت های مردم در کنار علاقه آنها به دادوستد می خوانیم : “آن ها همچنین به شادی های ساده علاقه مند هستند، به زن ها عشق می ورزند به سینما و شنا در دریا.” گاه زن ها در اشاره های جسته و گریخته در پس زمینه رویدادها و در سایه ظاهر می شوند، در هیئت وابستگان بیمار و یا مرده ها در گورستان و یا همسر و معشوق غایب. تنها زنی که قابل رویت است، مادر ریو است. ولی با دنیای او هم آشنا نمی شویم. او ساکت می نشیند و بافتنی می بافد، نقشی که به او محول شده پس زمینه ای است برای تصویر ریو. همسر بیمار دکتر هم در همان ابتدای کتاب، پیش از شروع طاعون به کلینکی در بیرون از شهر فرستاده می شود و دیگر خبری از او نیست تا در صفحات پایانی خبر درگذشت او به دکتر ریو اطلاع داده شود، همان روزی که تارو در آخرین روزهای طاعون دکتر را تنها گذاشت.
طاعون، شاهدی بر پوچی زندگی؟
طاعون در این کتاب می تواند یک اپیدمی واقعی باشد. می دانیم که کامو برای نوشتن این کتاب سال ها روی این بیماری تحقیق کرد. طاعون یا مرگ سیاه در حافظه جمعی مردم اروپا نقش بسته. ولی کتاب “طاعون” را باید فراتر از شرح یک بیماری خطرناک و واکنش مردم به آن خواند. این رمان می تواند استعاره ای باشد بر جنگ و بلایای بزرگ، بر ناپایداری نظمی که خلل ناپذیر تصور می شود، بر آسیب پذیری و غافلگیری انسان ها در موقعیت بحران و در هر زمانی و حتی به رغم امکانات و پیشرفت های بزرگ. اوران، شهر قرن چهارده نیست، که مردم ندانند از چه مرضی می میرند، یا اصلا مرض است که جانشان را می گیرد یا عذاب خداوند. اینجا با شهری مدرن مواجه هستیم با ترامواها، میکده ها و البته بیمارستان و سرم.
کامو در این کتاب با موشکافی مرگ و فلسفه ی پوچی اش را پیش می کشد. این کتاب را باید بر بستر فلسفه او بر رسید، در جهان آبسورد و پوچی که وظیفه انسان بودن حرکت و تلاش است. “شرافت، عمل کردن به وظیفه است”. حتی اگر همچون سیزیف بر بیهودگی اش واقف باشی، باید بار را بر دوش بکشی و بالا روی. دکتر ریو همه توان خود را برای مهار طاعون بکار می گیرد، به بیماران رسیدگی میکند و پیگیر دسترسی به سرم است. دیگر بازیگران فداکار رمان هم به شیوه ها و راهکارهای متفاوت در راه منفعت جمعی و خدمت به بیماران و درماندگان می کوشند. نقش بزرگ تر همه آن ها اما، تسکین درد تنهائی آدم هاست. بلا همگانی است ولی فرد محکوم است که به تنهائی آن را تحمل کند. عمل کمک رسانی در این موقعیت یادآوری به خود و دیگران است که تنها نیستیم و می توانیم پشت و پناه هم باشیم. این یک وظیفه اخلاقی است و پایبندی به آن رضایت و آرامش می آفریند، تکیه گاهی که به زندگی و درد معنا می دهد. عمل با چنین نگرشی تقدس و خودنمائی نیست، ایفای وظیفه انسان بودن است. پیام انسان دوستانه کتاب “طاعون” کامو.
تواضع و رواداری
در خو نکردن به مرگ است که می توان به تسلیم نم نداد، مقاومت کرد. دکتر ریو، که بیش از هر کسی شاهد مرگ فجیع انسان ها است، می گوید: ” لازم شد مردنِ انسانها را ببینم. میدانید کسانی هستند که نمیخواهند بمیرند؟ هرگز صدای زنی را شنیدهاید که در لحظهی مرگ فریاد میزند، هرگز! من شنیدهام. و بعد متوجه شدهام که نمیتوانم به آن خو بگیرم.” خو نگرفتن راه به مقاومت می برد و موقعیت طاعونی جائی برای خودستائی نمی گذارد.
تواضعی که در ریو، گراند کوچک و دیگر داوطلبان کمک به بیماران مشاهده می کنیم، قدیس گونه به نظر می رسد ولی چیزی است زمینی و کاملا انسانی. در کتاب روح رواداری حاکم است. کامو می گذارد که صداهای مختلف شنیده شوند، وارد جدل شوند ولی از فهم هم غافل نباشند.
پایان طاعون؟
فضائی که کامو از یک شهر اسیر طاعون می آفریند، بسیار ظریف و گویا است. با حصاری که دور اوران کشیده اند، دریا هم از این شهر بندری گرفته شده است. اما بادهای خشک و سوزان آن بر فراز شهر می وزد و گرد مرگ می پاشد. اینجا درخت و سبزی غایب است. مرگ نه دزدانه و پنهان در رنگ های تیره و خاکستری، بلکه عیان و بی شرم در رنگ های تند و داغ آفتاب سوزان تابستان حضور دارد.
طاعون که با آغاز بهار نمایان شده بود، با نزدیک شدن سرما و بارش باران شروع به عقب نشینی می کند. اواخر ژانویه سال نو، اوران را می بینیم که غرق رقص و پایکوبی پایان طاعون را جشن گرفته است. ریو می اندیشد: “طاعون هیچ وقت از بین نمیرود. موشهای طاعون زده در سوراخ هر خانه پنهان هستند تا به وقتش هجوم بیاورند و با گزندگی شان یادآورِ انسانیت باشند.”
منیره برادران، خرداد ۱۳۹۹
اخبار روز