مسعود نقره کار؛
ژیگولوهای مزدور

خطرناک ترین و موثرترین نیروی سرکوب حکومت اسلامی ژیگولوهایی شبیهِ ” رضا سوسولِ قُراضه” زیاد دارد. آن ظاهرعادی با ریش و پشم و پیراهنی روی شلوار انداخته در گَلۀ لباس شخصی ها کمتر دیده می شود. اکثر این موجودات مثل “رضا سوسولِ قُراضه” ژیگولو شده اند، جوان های آلامُد با بدن های ساخته شده و موهای روغن زده و فکل و شمایلی آلاگارسونی این گَله را رنگارنگ کرده اند.
رضا سوسول قُراضه از لات های متدین و حتی” جوجه لات” و نوچه آن ها که استخوانبندی اصلی این نیرو را شکل می دهند، نیست، از جوانان تیپاخورده و رانده شده ازمتن به حاشیه جامعه هم نیست. از اراذل و اوباشی که پادوهای حکومت اند و مازاد آن ها برای ایجاد رعب و وحشت آفتابه به گردن در خیابان ها گردانده شده اند هم نیست. رضا سوسول قُراضه از فرماندهان و سازماندهان خشکه مقدس ومتعصب و باورمندِ شیعیِ این نیروی شبه نظامی هم نیست. رضا سوسول قراضه با آنکه صدای خوشی دارد از نیروهای قدرتمند سیاسی، اقتصادی و تبلیغی که ” مداحان” باشند هم نیست، مداحانی که همراه، همجنس و پشتیبان لباس شخصی ها هستند، مداحانی که بسیارانی از آن ها با همان دگردیسی رضا سوسولِ قُراضه ظاهر عوض کرده اند.
رضا سوسول قُراضه، ” لات – سوسول”ِ نظام آباد از”بچه های” ایستگاه عظیم پور خیابان نظام آباد است.
علاف، پرخاشگر، دعوایی، دولک و دکل باز که هم دوست دخترهای متعدد داشت و هم با پسران و مردان متعدد می رفت. اکثر بچه های محله می دانستند در کودکی در بیرون و درون خانه قربانی آزارهای جنسی و فیزیکی شده، پُررو و دهان گشاد و حاضر جواب، عشق ِ شلوار لی با پیراهن مشکی. صدای خوبی داشت ومی خواست خواننده شود. تکیه کلامش ” قراضه” بود، خیلی از دور وبری هایش را به نام صدا نمی زد، قراضه صدای شان می کرد. در یک مهمانی گم شد، سر انجام در مستراح خانه پیدایش کردند، زیادی زده بود، پاتیل و ولوی مستراح شده بود، همان موقع رویش اسم دوم گذاشته شد: رضا مُسترابی*. به هردو لقب شهره شد: زضا سوسول قُراضه، رضا مُسترابی.
سال ها قبل غیب اش زد، تا که خبر رسید رضا سوسول ِ قُراضه ، “حاج رضا نطام آبادی” شده و فرماندۀ یک گردان از لباس شخصی ها.
” جلوی دانشگاه دیدمش، بیرحم ِ نامرد رو”
” طاقت نیاوردم، داد زدم، رضا مسترابیِ کجایی، خبری ازت نیست؟”
” نگاهم کرد، طرفم نیومد”
” از کوره در رفتم و داد زدم، جاکش خان مزدورِ شدی؟”
درست گفتی، زدی تُو خال، درستش همین است، خودشه، خودِ جنس، مزدور. همان زمانۀ رضا سوسولِ قُراضه بودن اش در قبال دریافت پول و کمک و امکان های مادی دیگر دست به هرعملی که از او خواسته میشد، میزد. و حالا عملۀ “مزدوری سخت” شده است، یک شبه نطامیِ مزدورِ، قمه و هفت تیرکِش، مامور امنیتی و اطلاعاتی و قضائی، فرماندۀ گروه فشار و کشتار، عضو جوخه ربایش و کشتار، عامل کشتار دگراندیشان سیاسی و عقیدتی، روشنفکران و مخالفان، یک قاتل اجاره ایِ در بست. مزدوری ماجراجو که روان سرکوب و تحقیر شدۀ اش را با درگیری های فیزیکی و اعمال خشونت و قساوت التیام و آرام میبخشد و حس قدرت طلبی اش را ارضاء می کند.
از محله رفت تا مزدورغیرمحلی و غیر بومی شود. پول و سکس و زورگوئی همه چیزش بود. زمینه های خانوادگی و روانیِ تبدیل به نیرو و هیولای اعمال سلطه و در خدمت حکومت و قدرتهای سیاسی و دینی بودن را داشت، محرم ها عَلَم می کشید، اینکار را دوست می داشت . گفته بود فقط به این خاطرعَلَم می کشد که زیر عَلَم همه چشم ها، مخصوصا چشم دخترا به اوست، و او حال می کند. پایبند ارزش های انسانی، حتی سنتهای نیکوی لوطی گری و جوانمردی نبود و علاقه به وطن، ملیت، و وابستگیهای دیگر به به سیاست و دین، به فعالیت های اجتماعی و سیاسی نداشت. بد کردار بود رضا سوسولِ قُراضه.
و حالا مغزشویی شده ای که عابد و راعی خشونت مقدس شده است.
” با هرکی درگیرمی شد می گفت:” اگه روتو کم نکنم سرخاب رو صورتم می مالم”، ” از زن کمترم اگه روتو کم نکنم” و ” از زنم پست ترم، چادر سرم می کنم” و….
هی رضا سوسولِ قُراضه!
دوست دارم بدانم الان چی فکر می کنی، دوست دارم ببینمت و با عصبانیت سرت داد بزنم و بگویم : آفتابه، می بینی زرنگ و جیگر دارکیه؟ می بینی؟ دختران نوجوان سرخاب مالیده مچاله ات کردن، فضولات جامعه می بینی دختران و پسران مدرسه ای با دست خالی گَله هایتان را تارومار می کنند، تو و امثال تو زرنگ نبودید و نیستید.
و چه لقب با مسمایی : رضا مسترابی.”
*****
* دوستان با نزاکت ببخشند. “رضا مُسترابی” لقبی ست که بچه محل های این جانی به این جنایتکار داده اند، بنده بی تقصیرم ( م.ن)