کد مطلب : 4199
تاریخ انتشار : یکشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۹ - ۲۱:۳۱
- بازدید

بهزاد کریمی؛

بزرگداشت “سیاهکل”: یک جمع بست سیاسی

بزرگداشت “سیاهکل”: یک جمع بست سیاسی
مبارزه مسلحانه از همان “سیاهکل” غلط بود و در ادامه‌اش تماماً مضر. خطا بودنش هم نه بخاطر به کارگیری سلاح که روشی است فرع بر اصل سیاست، بلکه از این جهت که هدف استراتژیک و استراتژی سیاسی را اشتباه برگزید.؛

آمیختن و درآویختن با دیروز!

برگزاری پنجاهمین سال زایش جریان سیاسی فدائی خلق در امسال، انواع سوگیری‌ها نسبت به ١۹ بهمن و میراث آن را رو آورد. از مخالفت هیستریک تا پرستش‌های نوستالوژیک و میان این دو قطب، نقدهایی نیز پیرامون چیستی پدیده فدائی خلق و سرنوشت تاریخی آن. در پشت این داوری‌های سیاسی، هم کسانی را شنیدیم که کاسه و کوزه خشم خود نسبت به جمهوری اسلامی را سر چریک فدائی ‌شکستند و هم آنانی را دیدیم که با دخیل بستن به نماد ایستادگی فدائیان خلق در برابر دیکتاتوری دیروزین، در مماشات با استبداد امروزین رفتار می‌کنند‌‌.

اگر بزرگداشت ١۹ بهمن از سوی طیفی انگ “عاشورایی” خورد و فدائی خلق تیغ کشیدن بر چهره “ایران مدرن” زمان شاه معرفی شد، واکنش‌ها‌یی هم به چنین اتهاماتی به میان آمد که از “عاشورا بازی”ها هم بری‌ نبود! همین نقد گریزی‌های متقابل سرتاپا بغض و غرض است که نمی‌گذارد حقایق و نکات ارزنده‌ هم در پدیده ١۹ بهمن و هم در سخن‌هایی که به آن نگاه انتقادی دارند فهم شود.‌ حال آنکه هر نظری در این رابطه را، اعم از پرخاشگری محض تا نقدهای درس ‌آموز، باید خواند و به این یا آن درجه از هر کدام آنان بهره برد.

١۹بهمن را نه می‌توان کوچک جلوه داد و نه که نیاز به عروج تا کهکشان‌ دارد! “سیاهکل” در اندازه خودش بزرگ است و زنگ نشاطی در زندگی سیاسی مردم ایران بهمراه درد زایمان و تلخی‌های رشد. جرقه‌ای‌ رخشان و متداوم در دل تاریکی استبداد برای بازتاباندن ایستادگی زمانه. با گر گرفتنش در سرعت و وسعت، و کوبیدن مهر و نشان خویش بر روند تحولات سیاسی کشور، بر غنای تجربه سیاسی مردم این سرزمین افزود. حماسه – درامی تاریخی، که نه نفی شدنی است و نه لزومی به تقدیس مذهبی گونه دارد؛ رخدادی شگرف با تاثیرگذاری مهم که نیازمند تحسین و نقد همزمان است.

قصد این نوشته اما نه درنگ بر خود ١۹بهمن و یا سنجش نقادانه فلان کوبیدن‌ها و یا بهمان ستایش‌ها و حتی درونمایه نقدهای تامل برانگیز آن، بلکه مبتنی بر سوگیری‌های صورت گرفته، ارائه یک دسته‌بندی سیاسی بر حسب پس زمینه هاست. نوشته در میدان داوری نسبت به آن رخداد تاریخی، تمرکز را بر سایه روشن‌های سیاسی گذاشته است چرا که از منشور آنها انتخاب‌های سیاسی رخ می‌نمایند.

١) نگاه اول و چکیده استدلال آن

مبارزه مسلحانه از همان “سیاهکل” غلط بود و در ادامه‌اش تماماً مضر. خطا بودنش هم نه بخاطر به کارگیری سلاح که روشی است فرع بر اصل سیاست، بلکه از این جهت که هدف استراتژیک و استراتژی سیاسی را اشتباه برگزید. بنا به این موضع‌گیری، خطای “سیاهکل” همانا در ندیدن خطر واپسگرایی رو به رشد بود و اینکه توش و توان فدائی خلق صرف سرنگونی قدرتی شد که گرچه دیکتاتور بود اما به عنوان جریانی همروزگار، تجدد را نمایندگی می‌کرد. از دید این نگرش، هر استراتژی مبتنی بر هدف سرنگونی شاه، خواسته یا ناخواسته در خدمت روندی قرار می‌گرفت که در ستیز آگاهانه با مدرنیزاسیون پهلوی قرار داشت و هم از اینرو ١۹بهمن جاده صاف کنی مهلک برای مهلکه ٢٢ بهمن شد! بنا به این نگاه، استراتژی سیاسی نیروی ترقیخواه در قبال سلطنت پهلوی می بایست متوجه دموکراتیک کردن مدرنیزاسیون جاری و کوشش در راه اصلاح پروسه نوسازی می‌شد و نه تولید پروژه برای قطع آن. اصلاحی که، در کادر حقوقی قانون اساسی مشروطیت و بر بستر مبارزه رفرمیستی امکان تحقق داشت. استراتژی سیاسی این نگاه در برابر رژیم شاه، “تغییر در حکومت” و “تغییر رفتار” شخص دیکتاتور بود که خود را در دو راهکار هر دو بی فرجام نشان داد.

١.١) اصلاح رژیم از طریق تسخیر فرهنگی و اداری آن، و تلاش بردبارانه از درون برای آنکه جریان خشونت طلب سیستم منزوی شود. همانی که داریوش همایون و عالیخانی و همانندهای از قبل متعلق به نظام از یک طرف و پرویز نیکخواه، جعفری، احسان نراقی‌های بعداً جذب شده به نظام از طرف دیگر در پیش گرفتند و سرانجام هم از پایوری “رستاخیزی” شاهنشاه آریامهر سر درآوردند.

١.٢) اصلاح از طریق قهر کردن با رژیم و اعتراض سیاسی منفعل علیه دیکتاتوری تا روزگار تن دردادن شاه به رفرم فرا برسد! همانی که عمدتاً منتسب به بقایای جبهه ملی است و معروف به سیاست انتظار! تاریخ اما نشان داد که جامعه ناراضی منتظر نمی‌ماند و منفجر که شود همه را زیر می‌گیرد.

نکته گرهی در چنین نگاهی و در وجود هر دو روش تاکتیکی، عدم فهم روح زمانه دو دهه ۴٠ و ۵٠ بود. رضا شاه مدرنیزاسیون مبتنی بر چماق را زمانی به اجرا گذاشت که بخش بزرگی از روشنفکران برخاسته از دل مشروطیـت، خود به اختیار و پیشاپیش آن را به قزاق مقتدر تفویض و توصیه ‌‌کردند. حال آنکه دیکتاتوری شاه مدرن، قاتل روان زمانه از آب درآمد که جز روحیه مشارکت خواهی روشنفکران در امور کشور نبود. پدر، تراژدی مشروطیت بود و پسر، کمدی زمینه ساز اسلامگرایان!

٢) نگاه دوم و نوع تبیین آن

حرف این نگاه چنین بود و هست: دیکتاتوری رو به عروج شاه بود که با بستن هرگونه منفذ سیاسی، استراتژی براندازی را نه فقط در دستور کار مخالفان دیکتاتوری قرار داد، عموم ملت را سوی شورش راند. در این دید، ایراد نه در استراتژی براندازی چه در حین و چه نتیجه آن، بلکه درتوسل به مبارزه مسلحانه بود! از نظر این نگاه، مشی مسلحانه هزینه تحمیل ‌کرد، اتلاف نیرو در پی داشت و “بقاء” نیروهای بالفعل و بالقوه را به خطر ‌انداخت. لذا، به مبارزه علیه دیکتاتوری هرچه بیشتر خصلت سلبی داد، منجر به خشن تر شدن فضای سیاسی شد و امکان فعالیت در میان توده‌ را فرو کاست. مطابق این نگاه، همانا تضعیف امکان روشنگری بود که باعث شد واپسگرایان اسلامگرای صاحب نفوذ در توده سنتی، میوه‌ بچینند و به قدرت برسند. در اینجا دو نوع مواجهه کارکردی داریم.

٢.١) گروهی از اینان، کسانی هستند که زیر پرچم خشونت پرهیزی، قهر را چه در دیروز و چه در امروز رد می‌کنند ولی استراتژی براندازی در قبال رژیم شاه را درست ارزیابی کرده و گذر از جمهوری اسلامی را اشتباه و ماجراجویی می دانند. از نظر اینان استراتژی معقول در برابر حکومت دینی مستقر، اصلاح طلبی و تغییر در حکومت است، در برابر شاه ولی حتماً نیاز به تغییر حکومت بود. کینه آنها به رژیم شاه و نوعی از عاطفه‌شان به حکومت دینی در پیوند درونزاست. از منظر سیاسی، اینان درست نقطه مقابل آنانی قرار دارند که از سیاهکل اظهار برائت می‌کنند و در لفظ یا عمل به پدیده اجتماعی – سیاسی “آن خدابیامرز” می‌پیوندند. فقط باید تصریح کرد که اگر اهل برائت “تغییر در حکومت” شاه را با این توضیح می‌دهد که آن دیکتاتور قانون اساسی مورد ادعایش را نقض می‌کرد، مدافعان مشی “تغییر در رفتار رهبر و تغییر در حکومت جمهوری اسلامی” اما بر این واقعیت چشم می بندند که استبداد ولایی، واقعاً هم حقوقی (قانون اساسی مبتنی بر ولایت فقیه) عمل می‌کند!

این رویکرد تهی از هرگونه استدلال حقوقی، به اصطلاح “واقع بینی” پراگماتیستی و در اصل تناقضات سیاسی‌ خود را با تائید صریح یا ضمنی عملکرد “ضد امپریالیسم” حکومت دینی و نیز “چند جناحی” بودن آن توضیح می‌دهد. اولی نشانگر نوعی از “اشتراکات ارزشی” میان خود با کل حکومت دینی و دومی “مشترک” دیدن خود با جناحی از همین حکومت. داستانی به قدمت عمر جمهوری اسلامی: ۴ دهه به خواب رفتن یا خود را به خواب زدن! (انقلابیون علیه شاه و اصلاح طلبان جمهوری اسلامی)

٢.٢) بخش دیگری از ناقدین مبارزه مسلحانه چه برای دیروز و چه در امروز، استراتژی تغییر حکومت را هم برای حکومت شاه معتبر می‌دانند و هم در مورد جمهوری اسلامی. اما این دسته، در عمل طیفی از تفاوت‌ها و عمدتاً هم متبلور در دو رویکرد را در بردارد.

٢.٢.١) یک رویکرد در آن اصرار بر مخالفت هم وزن با جمهوری اسلامی و “بیگانه” زورگو دارد. رویکردی که گرچه در آرمان و جهتگیری‌هایش، علیه استبداد و سلطه پابرجاست ولی تا به اتخاذ سیاست زمینی می‌رسد یا منفعل می‌ماند و یا سرگردان می‌شود. جریان‌هایی همواره رنجور از نداشتن تاکتیک مبارزاتی نافذ در روز (نمونه شاخص آن برخی جریانات و رفقایی از چپ).

٢.٢.٢) دیگری اما عمدگی را در مقابله با امپریالیسم می‌بیند و دیر یا زود و ولو ناخواسته، عملاً همسوی جمهوری اسلامی “بیگانه” ستیز می‌شود (نمونه‌های آن را در تفکر سنتی “توده‌ای” موجود در تشکل‌های جدا از هم می‌توان دید).

٣) نگرش سوم

بر آنست که موضوع مرکزی سیاست در ایران آن زمان مبارزه با رژیم دیکتاتور شاه برای آزادی و دموکراسی به عنوان نیاز مبرم جامعه بود و جایگاه سیاسی هر نیروی ترقیخواهی را همین انتخاب تعیین می‌کرد. این نگرش حقانیت مبارزه فدائی خلق علیه استبداد را زیر پرسش نمی‌برد اما گرفتاری آن در فهم معیوب از دموکراسی را به نقد می‌کشد. این نگاه، پابرجا بودن در برابر رژیم دیکتاتوری شاه و گشودن جبهه علیه آن را همان اندازه لازم می‌داند که در همین امروز بازکردن جبهه دموکراتیک در قبال استبداد دینی جمهوری اسلامی. این نگاه می خواهد جبهه ضداستبدادی در اکنون ایران از طریق مبارزه سیاسی جامعه محور شکل بگیرد اما به لحاظ کارکردی شاخص در دو رویکرد.

٣.١) یک رویکرد در شرایط ویژه امروز برای گذر مسالمت آمیز از جمهوری اسلامی به دموکراسی سکولار بر مبارزه سیاسی و مدنی تاکید دارد و بر پرهیز از خشونت اصرار می ورزد. کاربرد سلاح برای دفاع از خود و تبلیغ را مسئله آن روزگار می‌داند و نه امروز (جریان‌هایی از تحول خواهان پایبند به گذر از جمهوری اسلامی به سکولار دموکراسی از چپ دمکرات تا لیبرال‌ دموکرات‌).

٣.٢) دیگری اما مبارزه مسلحانه به عنوان استراتژی را، هم برای دیروز درست می‌داند و هم امروز. این استراتژی در تحلیل نهائی چیزی نیست مگر فقط خودم! (شاخص‌ترین نماینده آن مجاهدین خلق).

جمع بست!

آنچه که آمد البته در میدان سیاسی عیناً به همین تفکیک شدگی نیست که شرحش رفت. میان این تقسیمات قسماً تجریدی، درهم آمیزی‌ها وجود دارد که درخور توجه است. نیز اینکه نگاه به مسئله در این نوشته صرفاً از وجه سیاسی است وگرنه اصل مطلب انتخاب‌های اجتماعی و برنامه‌ای است و داوری بنیادی و پایدار را هم باید بر موضوع ارزش‌ها و برنامه‌ها استوار کرد. نگارنده در این نوشته خود فقط و تعمداً در سیاست مانده است و آنهم در محدوده جریان‌هایی که با ١٩ بهمن تماس می‌گیرند.

در آئینه ١٩ بهمن اما چه می‌بینیم؟ فقط منحصر است به  فداکاری و تهور برای درهم شکستن حماسی سکوت سیاه دیکتاتوری؟ هیچ ایرادی بر این برآمد غروربرانگیز وارد نبوده و نیست؟ اگر عیب داشت، عیبش به چه بود؟ به شلیک کردن و گزینش مبارزه مسلحانه، به انتخاب اجتماعی‌ با آرمان سوسیالیسم، یا به کژی‌ها و نارسایی‌های برنامه‌ای تا در سیمای چپ دموکرات عمل کند که نکرد؟ آیا بهتر نیست ١٩ بهمن را از چنگ دوگانه تحقیر و توهین از یکسو و تقدیس و شوریدگی از سوی دیگر بیرون کشید و آن را از اسارت در چنگ غوغاسالاری‌ نجات داد؟ شایسته آیا این نیست که به جای شلوغ کردن‌ها درباره‌ جنبشی اندیشید و باز اندیشید و به نقد علمی آن برآمدی برخاست که پنجاه سال دوام آورده است؟

بزرگداشت و گرامیداشت ١٩ بهمن به ویژه در پنجاه سالگی آن، یک وظیفه اجتماعی، سیاسی و تاریخی بود و هست نه سزاوار انگ خوردن “عاشورا سازی”. در همانحال اما این بزرگداشت را کش دادن برای ماه‌ها، “اربعین” سازی از آنست و زیست در گذشته بجای درگیر شدن با امروز! روح سیاهکل و جان چریک فدائی دغدغه رفتن به جلو داشت و نه سودای درجازدن. نان خوردن از گذشته، خطاست و جفایی همزمان در حق هم دیروز  و هم امروز. اکنون را با مصالح کنونی باید ساخت. نه شیفتگی به سیاهکل ره بجایی می‌برد و نه برائت از سیاهکل نوسازی بار می‌‌آورد. اولی تن دادن به پوسیدن در قدیم و دومی رجعت به کهنه‌ای رخت بربسته.

برخوردها با ١٩ بهمن، سیاست برای اکنون را در خود دارد: از عاطفه به نظام پیشین و بیزاری از جمهوری اسلامی تا خشم علیه شاه و عطوفت به این نظام؛ و در تمایز با این دو، طیف گسترده‌ای که هم  سلطنت و هم ولایت را نفی می‌کند.

بهزاد کریمی
٢۵بهمن ماه برابر با ١٣ فوریه ٢٠٢١

برچسب ها :

ناموجود